دانستن حقايق دارد؛ زيرا يکي از غرايز اصيل انسان، غريزهٔ حقيقتجويي يا حس کنجکاوي سيريناپذير و مرزناشناس است و ارضاي اين غريزه يکي از نيازهاي رواني وي را برطرف ميکند، هرچند اين غريزه در همه افراد بهطور يکسان بيدار و فعال نيست، ولي در هيچ فردي هم کاملاً خفته و بياثر نميباشد.
ولي معمولاً هر علمي فوايد و نتايجي دارد که معالواسطه بر آن مترتب ميشود و به نحوي در زندگي مادي و معنوي و ارضاي ساير خواستهاي طبيعي و فطري انسان اثر ميگذارد؛ مثلاً علوم طبيعي زمينه را براي بهرهبرداري بيشتر از طبيعت و بهزيستي مادي فراهم ميکنند، و با يک واسطه با زندگي طبيعي و حيواني انسان مربوط ميشوند، و علوم رياضي با دو واسطه ما را به اين هدف ميرسانند. هرچند ممکن است به نحو ديگري در زندگي معنوي و بُعد انساني بشر هم اثر بگذارند، و آن هنگامي است که با شناختهاي فلسفي و الهي و توجهات قلبي و عرفاني توأم شوند و پديدههاي طبيعت را بهصورت آثار قدرت و عظمت و حکمت و رحمت الهي ارائه دهند.
رابطه علوم فلسفي با بُعد معنوي و انساني بشر، نزديکتر از رابطه علوم طبيعي است، و چنانکه اشاره کرديم، علوم طبيعي هم به کمک علوم فلسفي با بُعد معنوي انسان ارتباط مييابند. اين رابطه بيش از همه در خداشناسي و سپس در روانشناسي فلسفي و فلسفه اخلاق تجلي ميکند؛ زيرا فلسفه الهي است که ما را با خداي متعالي آشنا ميکند و ما را از صفات جمال و جلال وي آگاه ميسازد و زمينهٔ ارتباط ما را با منبع علم و قدرت و جمال بينهايت فراهم مينمايد؛ و علمالنفس فلسفي است که شناخت روح و صفات و ويژگيهاي آن را ميسر ميکند و ما را از جوهر انسانيت آگاه ميسازد، و بينش ما را نسبت به حقيقت خودمان وسعت ميبخشد و به فراسوي طبيعت و ماوراي مرزهاي محدود زمان و مکان رهنمون ميگردد، و به ما ميفهماند که زندگي انسان، محدود و محصور در چارچوبهٔ تنگ و تاريک زندگي مادي و دنيوي نيست؛ و فلسفه اخلاق و علم اخلاق است که راههاي کلي آراستن و پيراستن روح و دل، و کسب سعادت ابدي و کمال نهايي را نشان ميدهد.