اما قسم دوم از مبادي تصديقي، يعني اصولي که مبناي اثبات مسائل قرار ميگيرند نيز به دو دسته تقسيم ميشوند: يکي اصول نظري (غيربديهي) که بايد در علوم ديگري اثبات گردد و بهنام «اصول موضوعه» ناميده ميشود، و چنانکه قبلاً اشاره شد، کليترين اصول موضوعه در فلسفه اُولي اثبات ميگردد، يعني پارهاي از مسائل فلسفه، اصول موضوعهٔ ساير علوم را اثبات ميکنند و خود فلسفه اُولي اساساً نيازي به چنين اصول موضوعهاي ندارد، هرچند ممکن است در ديگر علوم فلسفي، مانند خداشناسي و روانشناسي فلسفي و فلسفه اخلاق از اصولي استفاده شود که در فلسفه نخستين يا ديگر علوم فلسفي و يا حتي در علوم تجربي ثابت شده باشد.
دستهٔ دوم از اصول، قضاياي بديهي و بينياز از اثبات و تبيين است، مانند قضيهٔ محال بودن تناقض. مسائل فلسفه اُولي فقط نياز به چنين اصولي دارند، ولي اين اصول احتياجي به اثبات ندارند تا در علم ديگري اثبات شوند. بنابراين فلسفه نخستين، احتياج به هيچ علمي ندارد، خواه علم تعقلي باشد يا تجربي يا نقلي و اين يکي از ويژگيهاي مهم اين علم ميباشد. البته بايد علم منطق و همچنين شناختشناسي را استثنا کرد؛ نظر به اينکه استدلال براي اثبات مسائل فلسفي، براساس اصول منطقي انجام ميگيرد و نيز مبتني بر اين اصل است که حقايق فلسفي، قابل شناخت عقلاني ميباشد، يعني وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفي، مفروغٌعنه است. ولي ميتوان گفت آنچه مورد نياز اساسي فلسفه است، همان اصول بديهي منطق و شناختشناسي است که در واقع نميتوان آنها را «مسائل» و محتاج به اثبات بهشمار آورد و بياناتي که دربارهٔ آنها ميشود، در حقيقت بيانات تنبيهي است. توضيح بيشتر اين مطلب در درس يازدهم خواهد آمد.
هدف فلسفه
هدف نزديک و غايت قريب و بيواسطهٔ هر علمي، آگاهي انسان از مسائلي است که در آن علم مطرح ميشود، و سيراب کردن عطشي است که بشر بالفطره نسبت به فهميدن و