6) نظم و هماهنگى در جهان آفرينش، دليل بر وحدانيّت خداوند:
قل لَّو كان معه ءالهة كما يقولون إذا لَّابتغوا إلى ذى العرش
سبيلا.[6]
اسراء (17) 42
[1] برهان امكان، برهانى است كه به واسطه صفت امكان موجودات، وجود
واجبالوجود را اثبات مىكند. اين برهان در لسان فلاسفه، تقريرات مختلفى دارد كه
اشتراك همه آنها پى بردن از امكان موجودات به موجود واجب است. منظور از امكان،
همسانى نسبت ماهيّت، با وجود و عدم است و چون دور و تسلسلِ علل باطل است، سلسله
علل ممكنات به موجودى ختم مىشود كه وجودش ضرورى است و وابسته به علتى نيست. (شرح
تجريد، ص 81 و 290) اين اصطلاح در قرآن به كار نرفته است؛ ولى مفسّران و متكلّمان
در برخى آيات، اشاراتى به اين برهان كردهاند، (الفرقان، ج 22، ص 321) البتّه
مقصود اين نيست كه عين مقدمات برهان امكان و وجوب در اين آيات آمده، بلكه فقر و
حاجت موجودات كه در آيات مطرح شده، لازمه مفهوم امكان (يكسانى نسبتِ شىء با وجود
و عدم) است؛ نه عين آن.
[2] مفاد آيه، حصر غنا در ذات بارى و حصر نيازمندى در مخلوقات
است. براى خدا چيزى جز غناى ذاتى و براى مخلوقات، چيزى جز فقر ذاتى تصور نمىشود.
ذكر لفظ جلاله «اللّه» و اشاره به خلق و تدبير در آيه بعدى (إن يشأ يذهبكم و يأت
بخلق جديد) و نيز وصف خدا به «حميد» اشاره به همين نكته است. گفتنى است كه عموميتِ
علتِ حكم، اقتضا مىكند مفاد آيه، عام باشد؛ يعنى هر شيئى كه مخلوق و تحت ربوبيت
الهى است محتاج است. گويا خداوند فرموده: اى خلايق! همه شما در وجود و تدبير
امورتان به خالق و مدبّر خود محتاجيد (الميزان، ج 17، ص 33- 34) اين تفسير از آيه،
بر برهان امكان و وجوب قابل انطباق است كه اساس آن نيازمندى ممكن به علّتى واجب
است.
[3] حصر در آيه، «حصر قلب» است؛ بدين معنا كه فقط خداوند غنى است؛
نه شما و فقط شما فقيريد؛ نه خداوند (الميزان، ج 18، ص 249) با توجّه به توضيح
پيشين، مفاد آيه مىتواند اشاره به برهان امكان و وجوب باشد.
[4] مقصود از «سؤال» در آيه، نياز موجودات از همه جهات به ذات
بارى و وابستگى وجودى آنها به او است. (الميزان، ج 19، ص 102) اساس برهان امكان و
وجوب نيز وابستگى ممكنات به وجودى است كه قائم بالذات باشد، لذا مىتوان آيه را به
برهان امكان و وجوب مربوط دانست.
[5] از برهان تمانع، تقريرات مختلفى شده است. طبق يك تقرير، اگر
مبدأ عالم و واجبالوجود متعدد باشد، بين خود آنها يا اراده آنها تمانع و تزاحم
برقرار مىشود. در اين صورت يا اراده و قدرتِ يكى بر ديگرى غلبه دارد يا ندارد. شق
اول، محال است، زيرا مغلوبيّت قدرت يا اراده با وجوب وجود منافات دارد و اگر هيچ
يك بر ديگرى غلبه نداشته باشد، جهان تباه و فاسد مىشود، زيرا اراده هيچ يك در
عالم مؤثر نيست و در اين صورت، عالَم، مستند و منتهى به واجب نخواهد بود، در حالى
كه ربط عالم به واجب، امرى ضرورى و عدم آن باعث مىشود كه هيچ موجودى به وجود
نيايد. (اصول و فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 114)
[6] مفاد آيه اين است كه اگر خداى ديگرى وجود مىداشت بايد در
مقام نزاع با خدا برمىآمد تا بخشى از ملك خدا را به چنگ آورد، چرا كه علاقه به
ملك، غريزى هر مالكى است. در اين صورت بايد تلاش كند تا ملك خدا را از دستش خارج
كرده، او را از عرش به زير بكشد، در حالى كه چنين نيست، پس خدا يكى است. (الميزان،
ج 13، ص 106)