داشته باشد، و اگر نيازى به چنين مطلبى داشت وحى غيبى و بىواسطه نبود، بلكه
نوعى استدلال و استفاده از برهان عقلى بود». [1]
و از اينجا روشن مىشود بعضى از روايات كه مىگويد وقتى نخستين وحى بر پيغمبر
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و از كوه «حرا» به خانه خديجه آمد و آنچه
را ديده بود براى او تعريف كرد، اضافه فرمود: «من برخودم مىترسم» (يعنى از اين
مىترسم كه آيه وحى الهى نباشد!) «خديجه» او را دلدارى داد و نزد «وَرَقَةِ بْنِ نَوْفِل» كه پسر عمويش بود برد، ورقه كسى بود كه در زمان جاهليت آيين مسيحيت را انتخاب
كرده بود، با سواد بود، و به زبان عربى و عبرى آشنا بود، او از پيغمبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم خواست كه آنچه را ديده شرح دهد، وقتى پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم آنچه را ديده بود شرح داد، ورقه گفت: «اين همان ناموس (پيك وحى) است
كه بر موسى عليه السلام نازل مىشد، و سپس گفت: كاش من زنده مىماندم تا هنگامى كه
قومت مىخواهند ترا از اين شهر بيرون كنند ياريت كنم». [2]
اينگونه احاديث بدون شك جزء مجعولات است، پيامبرى كه به وضوح با عالم غيب
ارتباط مىگيرد و با تمام وجودش اين رابطه را احساس مىكند، چه نيازى به ورقة بن
نوفل، كاهن نصرانى، دارد؟ و چگونه مىتوان بر چنين وحيى اعتماد كرد؟ چرا موسى بن
عمران كه در وادى طور نخستين وحى را دريافت داشت هرگز چنين شكى به خود راه نداد؟
با اينكه موسى تنها صدا را شنيد و فرشته وحى را نديد، آيا اينها دليل بر آن
نمىشود كه دستهاى مرموز دشمنان براى سست كردن پايههاى وحى و نبوت اسلامى چنين
خرافاتى را جعل و به كتب اسلامى كشانيده است؟!
[2]. اين مضمون را بسيارى از محدثان و
مفسّران اهل سنت نقل كردهاند، از جمله در «صحيح بخارى» و «مسلم» و «تفسير فى ضلال
القرآن» (در آغاز سوره علق) و دائرة المعارف قرن بيستم ماده وحى آمده است!