شهاب شعلهورى كه در آسمان به صورت يك خط آتشين ممتد در چشم ما منعكس مىشود و
در واقع يك نقطه نورانى بيش نيست!
اگر در يك خيابان مستقيم و طولانى كه دو طرف آن را درخت فرا گرفته بايستيم، به
نظر مىرسد كه درختها هرچه از ما دورتر مىشوند به يكديگر نزديك مىگردند، و در
نقطههاى بسيار دور اين دو خط موازى را به هم متصل مىبينيم، و تصور مىكنيم
زاويهاى تشكيل دادهاند! در حالى كه فاصله ميان دو طرف خيابان در تمام طول مسير
دقيقاً يكسان است.
اگر يك دست ما گرم و دست ديگر سرد باشد و هر دو را در آن واحد در آب ولرمى
وارد كنيم با آن دستى كه سرد بوده احساس گرمى مىكنيم، و با آن دستى كه گرم بوده
احساس سردى، يعنى دو احساس كاملًا متضاد در آن واحد از شىء واحد در فكر ما ترسيم
مىشود!
و از اين قبيل مثالها درباره حس بينايى و ساير حواس اعم از لامسه و غير آن
فراوان داريم، با اين حال، چه اعتمادى مىتوان بر حواس كرد؟! اصلًا شايد عالم
خارجى خواب و خيالى بيش نباشد، مگر آنچه را ما در خواب مىبينيم و در همان لحظه
عينيّت براى آن قايليم واقعيت دارد؟!
2- در ميان متفكران و دانشمندان و فلاسفه جهان دو نفر را نمىتوان يافت كه در تمام
مسائل هم عقيده باشند، آيا اين همه تضاد و اختلاف در ميان آنها دليل بر اين نيست
كه ما راهى به سوى شناخت حقايق نداريم، و آنچه را من واقعيت مىپندارم ممكن است در
نظر ديگرى خيالى بيش نباشد، و بالعكس.
حتى يك انسان در حالات و شرايط مختلف ممكن است عقايد مختلفى داشته باشد، و اين
امر ضربهاى است بر پايههاى مسأله شناخت.
3- مىدانيم همه موجودات جهان در حال حركتند، و در اين حركت عمومى همه اشيا
دگرگون مىشوند حتى افكار و علوم و معارف و دانشهاى ما.
با اين حال چگونه مىتوان پذيرفت كه ما درباره موجودات عالم هستى و