همانگونه كه در آغاز بحث نيز گفتيم وجود جهانى در خارج از دستگاه فكر و ادراك
ما مطلبى نيست كه قابل بحث و گفتگو باشد، حتى «سوفسطائيان» يا
«ايدهآليستها» (ذهن گرايان) كه منكر واقعيتهاى عينى و خارجى
هستند نيز در عمل به آن معترفند.
ولى سخن در اين است كه آيا ما راهى براى شناخت اين واقعيتها داريم يا نه؟
و اگر جواب اين سئوال مثبت است طرق و ابزار اين شناخت چيست؟
و سرانجام براى وصول به آن چه شرايطى لازم است؟
يا به تعبير ديگر آيا ما مىتوانيم
«واقعيت» عينى خارجى را تبديل به «حقيقت» يعنى انعكاسى در ذهن ما كه مطابق با خارج باشد
بنماييم، يا نه؟ تمام تعريف شناخت و دعوايى كه بر سر اين مسأله است بازگشت به همين
مطلب مىكند. [1]
و از سوى ديگر ريشه اصلى تمام علوم و دانشهاى بشرى در پاسخ به اين سئوال
نهفته است.
گرچه فلسفه اعم از الهى و مادى غالباً طرفدار امكان شناخت واقعيتهاى عينى
هستند، ولى انكار نمىتوان كرد كه از ميان آنها گروهى منكر اين مطلبند منكران
شناخت دلايلى براى اثبات مقصود خود آوردهاند كه عمدتاً چهار دليل زير است:
1- مهمترين ابزار شناخت ما، حواس ماست، و از ميان تمام حواس حس بينايى در درجه
اوّل اهميّت است، ولى ما مىدانيم همين چشم چه خطاهايى كه از او
[1]. بنابراين تعريف شناخت عبارت است
از: تبديل واقعيتهاى خارجى به حقيقتهاى ذهنى و انعكاس آنها- چنانكه هست- در
آيينه فكر.