است نه از
نظر قلت; براى
مثال، مفهوم
اين جمله كه:
«حداكثر سى
روز به عنوان ماه
رمضان بايد
روزه بگيرى»
اين است كه
بيش از سى روز
واجب نيست حتى
اگر هلال رؤيت
نشود;
3. گاهى
به دليل خاص
ثابت شده كه
آن عدد تنها
براى بيان
موضوع از نظر
قلت است، و از
لحاظ كثرت لا
بشرط مى باشد،
براى مثال،
جمله: «تصدق
بخمسة دراهم
لا اقل» به اين
معنا است كه كمتر
از پنج درهم
كافى نيست،
ولى درباره
بيشتر از آن;
ساكت است;
[4]گاهى
هيچ گونه
قرينه اى مبنى
بر اين كه عدد
مذكور براى
محدود كردن
موضوع است،
وجود ندارد، مثل:
«صم ثلاثة
ايّام من كل
شهر»، كه در
اين مورد بيشتر
اصولى ها مى
گويند مفهوم
ندارد، چون اثبات
شىء نفى ماعدا
نمى كند
اما در عالم
اثبات:
برخى
معتقدند ظهور
يا انصراف عدد
اين است كه در
مقام تحديد،
هم از نظر قلت
و هم از نظر
كثرت، مى
باشد; پس در هر
دو طرف مفهوم
دارد، مگر اين
كه قرينه اى
بر خلاف آن
اقامه شود،
مانند عدد در
آيه: (الزّانِيَةُ
وَ الزّانِي
فَاجْلِدُوا
كُلَّ واحِد
مِنْهُما
مِائَةَ
جَلْدَة)، كه در
تحديد از نظر
قلت و كثرت
ظهور دارد;
يعنى صد ضربه
بايد زده شود
نه 101 و نه 99 ضربه.
برخى
معتقدند ظاهر
كلمات بيشتر
اصوليون اين است
كه جمله عدديه
مفهوم ندارد.
آنها مى گويند
هر چند جمله
عدديه بر اين
مطلب دلالت مى
كند كه به جا
آوردن اقل
مجزى نيست،
امّا اين بدين
دليل نيست كه
بر مفهوم
دلالت دارد،
بلكه به اين
علت است كه
عنوان اقل در
اين خطاب خاص،
مأمور به
نيست، ولى اين
امر مانع از
آن نيست كه در
خطاب ديگرى
اقل، مأموربه
باشد. به همين
بيان روشن مى
شود كه جمله
عدديه نمى
تواند طبيعى
حكم را از عدد
اكثر نيز نفى
نمايد.
سبحانى
تبريزى،
جعفر، الموجز
فى اصول الفقه،
ص (177-176).
خضرى،
محمد، اصول
الفقه، ص 144.
آخوند
خراسانى،
محمد كاظم بن
حسين، كفاية
الاصول، ص 250.
ابو زهره،
محمد، اصول
الفقه، ص 144.
اسنوى، عبد
الرحيم بن
حسن، التمهيد
فى تخريج
الفروع على
الاصول، ص 252.
فيض،
عليرضا،
مبادى فقه و
اصول، ص 247.
خويى،
ابوالقاسم،
محاضرات فى
اصول الفقه، ج
5، ص 150.
محمدى،
على، شرح اصول
فقه، ج 1، ص 281.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 1، ص 129.
عراقى،
ضياء الدين،
نهاية
الافكار، ج 1،
ص 503.
مفهوم
غايت
بحث از
انتفا يا عدم
انتفاى سنخ
حكم مغيّا از مابعد
غايت
مفهوم
غايت، به
معناى انتفاى
سنخ حكم مغيا
از مابعد غايت
است; براى
مثال، در قرآن
كريم آمده است: (فَاغْسِلُوا
وُجُوهَكُمْ
وَ
أَيْدِيَكُمْ
إِلَى
الْمَرافِقِ)،1 كه
از آن وجوب
شستن دست ها
در وضو تا
آرنج، استفاده
مى شود. در اين
آيه «ايديكم»
مغيّا، «المرافق»
غايت، و «وجوب
شستن» حكم
مغيّا است و
در صورت مفهوم
داشتن، بر عدم
وجوب شستن
بالاتر از آرنج
دلالت مى كند.
لازم به ذكر
است كه از
جملات غايى به
دو صورت بحث
مى شود:
أ) آيا غايت
در مغيّا داخل
است يا خير؟
به عبارت
ديگر، آيا
«حكم مغيّا»
براى غايت هم
ثابت است يا
نه؟ در اين
باره پنج
ديدگاه وجود
دارد:
1. غايت
مطلقا در
مغيّا داخل
است;
2. غايت
مطلقا در
مغيّا داخل
نيست;
3. اگر
غايت از جنس
مغيّا باشد در
مغيّا داخل
است، وگرنه
نيست;
4. اگر
غايت بعد از
كلمه «الى»
باشد در مغيّا
داخل نيست و
اگر بعد از
كلمه «حتى»
باشد در مغيّا
داخل است;
[5]جمله
غايى به خودى
خود بر داخل
بودن يا نبودن
غايت در مغيّا
دلالت نمى
كند، مگر اين
كه دليلى از
خارج بر هر يك
اقامه شود
ب) بحث
درباره مفهوم
داشتن يا
نداشتن جملات
غايى.
در اين باره
سه ديدگاه وجود
دارد:
1. بيشتر
قدما و
متأخران
معتقدند جمله
غايى، مفهوم
دارد;
2. جمعى
مانند مرحوم
«شيخ طوسى» و
«سيد مرتضى»
معقتدند جمله
غايى مفهوم
ندارد;
3. برخى
به تفصيل روى
آورده و گفته
اند اگر غايت،
قيد حكم باشد،
مفهوم دارد و
اگر قيد موضوع
باشد، مفهوم
ندارد[1]
در توضيح
نظر سوم گفته
شده است:
درباره قضيه
معروف» كل شىء
طاهر حتى تعلم
انه قذر»، دو
احتمال وجود
دارد:
1. قيد
«حتى تعلم انه
قذر» غايت
براى «طاهر»
باشد كه «حكم»
قضيه است;
تنها در
صورت اول كه
غايت، قيد
براى حكم
باشد، مفهوم
دارد، زيرا
نشان مى دهد
كه حكم به
طهارت در فرض
نبود علم به
نجاست، ثابت
است و در فرض
علم به نجاست،
ثابت نيست.
نكته اول:
اگر غايت در
مغيّا داخل
باشد، مفهوم،
شامل بعد از
غايت مى شود و
خود غايت به
منطوق ملحق مى
گردد، اما اگر
غايت، از
مغيّا خارج
باشد، هم خود غايت
و هم پس از آن
در دايره
مفهوم واقع مى
شود.
بنابراين،
داخل بودن يا
نبودن غايت در
مغيّا، به
مفهوم داشتن
يا نداشتن
جمله غايى
ارتباطى
ندارد، بلكه
فقط در توسعه
و تضييق دايره
مفهوم اثر
دارد.