زهيرالمالكى،
محمد
ابوالنور،
اصول الفقه، ج
2، ص 15.
صاحب
معالم، حسن بن
زين الدين،
معالم الدين و
ملاذ
المجتهدين، ص
(35-34).
فخر رازى،
محمد بن عمر،
المحصول فى
علم اصول الفقه،
ج 1، ص 288.
رشتى، حبيب
الله بن محمد
على، بدايع
الافكار، ص (55-54).
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ص 39.
لفظ موضوع
ر.ك: الفاظ
مستعمل
لفظ
مؤوّل
لفظ
استعمال شده
در معناى
مرجوح آن
مؤوّل از
مصدر تأويل و
به معناى
«تفسير شده» مى باشد
و در اصطلاح،
لفظى است كه
بر معناى
مرجوح دلالت
مى نمايد;
يعنى هرگاه
لفظ داراى معناى
راجح (ظاهر) و
معناى مرجوح
(غير ظاهر) باشد
و از آن،
معناى مرجوح
اراده گردد،
آن را لفظ مؤوّل
مى گويند،
مانند: تأويل
لفظ «يد» در آيه
شريفه: (يَدُ
اللّهِ
فَوْقَ
أَيْدِيهِمْ)1 به
معناى «قدرت»
كه معناى غير
ظاهر و مرجوح
آن است.
نكته:
در علم
تفسير، حمل
كردن لفظ بر
معناى مؤوَّل
(غير ظاهر) را
تأويل مى نامند.
در برخى از
كتاب هاى
اصولى از لفظ
مؤوَّل تحت عنوان
تأويل بحث شده
است[2]
[2]علامه
حلى، حسن بن
يوسف، مبادى
الوصول الى علم
الاصول، ص 65
زهيرالمالكى،
محمد
ابوالنور،
اصول الفقه، ج
2، ص 17.
زحيلى،
وهبه، اصول
الفقه
الاسلامى، ج
1، ص 314.
مشكينى،
على،
اصطلاحات
الاصول، ص 233.
لفظ مهمل
ر.ك: الفاظ
مهمل
لفظ نص
لفظ داراى
ظهور در يك
معنا، بدون
احتمال خلاف
لفظ نص، از
اقسام لفظ
واضح بوده و
در لغت به معناى
كمال و غايت
شىء و رسيدن
آن به مرحله
نهايى است، و
در اصطلاح، هر
لفظ و كلامى
را مى گويند
كه دلالت آن
بر معنايش
روشن و آشكار
باشد، به گونه
اى كه معناى
ديگرى در آن
احتمال داده
نشود، مانند
آيه شريفه: (أَنَّ
اللّهَ
بِكُلِّ
شَيْء
عَلِيمٌ)[1]
نكته:
اصوليون
كلمه «نص» را در
دو جا به كار
مى برند:
[1]در
الفاظ كتاب و
سنت كه در
مقابل اجماع و
قياس است،
مانند اين كه
گفته مى شود:
در مسئله نص
وجود دارد;
يعنى آيه اى
از قرآن و يا
روايتى بر
مسئله دلالت
مى كند اگر چه
معنايش ظاهر
باشد نه نص
2. در
لفظى كه
دلالتش بر
معناى خود به
حدى روشن است
كه احتمال
معناى ديگرى
براى آن داده
نمى شود[2]