لفظ
متشابه، از
اقسام الفاظ
غير واضح بوده
و عبارت است
از لفظى كه در
هيچ يك از
معناهايى كه از
آن فهميده مى
شود، ظهور
ندارد;
بنابراين، لفظ
متشابه، بين
لفظ مؤوّل و
مجمل مشترك
است; به اين
بيان كه اگر
لفظ غير واضح
داراى معناى
مرجوح باشد،
به آن مؤوّل،
و در صورتى كه
بر معانى
متعدد، به
گونه اى يكسان
صدق كند، به
آن مجمل مى
گويند، مانند
لفظ «صعيد» در آيه: ...(فَلَمْ
تَجِدُوا
ماءً
فَتَيَمَّمُوا
صَعِيداً
طَيِّباً)1 كه
روشن نيست
مراد از آن
مطلق روى زمين
است يا خاك
خالص.
علامه حلى،
حسن بن يوسف،
مبادى الوصول
الى علم
الاصول، ص (66-65).
زهيرالمالكى،
محمد
ابوالنور،
اصول الفقه، ج
2، ص 18.
جناتى،
محمد
ابراهيم،
منابع اجتهاد
(از ديدگاه
مذاهب
اسلامى)، ص 15 و 19.
لفظ متواطى
ر.ك: كلى
متواطى
لفظ
مجازى
لفظ
مستعمَل در يك
معنا، بدون
وضع در آن
لفظ مجازى،
از اقسام
الفاظ متعدد
المعنى بوده و
عبارت است از
لفظى كه هر
چند معانى
متعدد دارد،
ولى تنها براى
يكى از آنها
وضع شده و در معانى
ديگر به سبب
وجود علاقه
استعمال مى
شود، مانند:
لفظ «اسد» كه
معانى متعددى
دارد و استعمال
آن در رجل
شجاع يا
انسانى كه
دهان او بوى
بد مى دهد، مجازى
و در حيوان
درنده، حقيقى
است.
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ص 40.
محقق حلى،
جعفر بن حسن،
معارج
الاصول، ص 50.
علامه حلى،
حسن بن يوسف،
مبادى الوصول
الى علم
الاصول، ص (71-70).
لفظ مجمل
ر.ك: مجمل
لفظ
محكم
لفظ داراى
ظهور در يك
معنا
لفظ محكم،
از اقسام
الفاظ واضح
الدلاله و مقابل
لفظ متشابه
بوده و عبارت
است از لفظى
كه دلالت آن
بر معنايش
روشن مى باشد.
بنابراين،
لفظ محكم، بين
لفظ نص و
ظاهر، مشترك
است; به اين بيان
كه اگر در لفظ
واضح
الدلالة،
احتمال ديگرى داده
نشود، به آن
نص، و در
صورتى كه
احتمال خلاف
داده شود و آن
احتمال مرجوح
باشد، به آن
ظاهر مى
گويند، مانند
آيه: (إِنَّ
اللّهَ لا
يَظْلِمُ
النّاسَ
شَيْئاً)1 كه
به دليل وضوح
دلالت الفاظش
بر معانى
آنها، از آيات
محكم به شمار
مى رود.
نكته:
اصوليون
اهل سنت لفظ
محكم را اين
گونه تعريف كرده
اند: لفظى است
كه بر معناى
خود به وضوح
دلالت مى كند
و احتمال
تأويل، تخصيص
و نسخ در آن وجود
ندارد[2]
[2]شمس
الائمه
سرخسى، محمد
بن احمد، اصول
السرخسى، ج 1،
ص 165
علامه حلى،
حسن بن يوسف،
مبادى الوصول
الى علم
الاصول، ص (66-65).
زحيلى، وهبه،
اصول الفقه
الاسلامى، ج
1، ص 323.
جرجانى،
محمد بن على،
كتاب
التعريفات، ص
89.
طباطبايى
حكيم، محمد
تقى، الاصول
العامة للفقه
المقارن، ص 101.
سجادى،
جعفر، فرهنگ
معارف
اسلامى، ج 4، ص 158.
فيض،
عليرضا،
مبادى فقه و
اصول، ص 24.
زهيرالمالكى،
محمد
ابوالنور،
اصول الفقه، ج
2، ص 17.
مشكينى،
على،
اصطلاحات
الاصول، ص (233-232).
جناتى،
محمد
ابراهيم،
منابع اجتهاد
(از ديدگاه
مذاهب
اسلامى)، ص 15.
لفظ
مختص
لفظ داراى
معناى واحد
لفظ مختص،
از اقسام
الفاظ متحد
المعنى بوده و
عبارت است از
لفظ واحدى كه
تنها يك معنا
به آن اختصاص داده
شده است،
مانند: لفظ
«حديد» و «حيوان».
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ص 39.
زهيرالمالكى،
محمد
ابوالنور،
اصول الفقه، ج
2، ص (16-14).
صاحب
معالم، حسن بن
زين الدين،
معالم الدين و
ملاذ
المجتهدين، ص
34.
لفظ
مرتجل
لفظ
مستعمَل در
معنايى غير از
معناى اوّل،
بدون متروك
شدن معناى
اوّل
لفظ مرتجل،
از اقسام لفظ
متعدد المعنى
است، و در
تعريف آن
اختلاف وجود
دارد.
برخى گفته
اند: لفظ
مرتجل لفظى
است كه براى
معنايى وضع
شده، سپس در
معناى ديگر
بدون لحاظ مناسبت
استعمال
گرديده و
استعمالش در
آن معنا غلبه
پيدا كرده
است[1]
برخى ديگر
مى گويند: لفظ
مرتجل نخست
براى معنايى
وضع شده و سپس
براى معنايى
ديگر استعمال
و براى آن نيز
وضع شده است.
بيش تر
اَعلام شخصى
مرتجل هستند،
مانند لفظ اسد
كه نخست براى
معناى شير،
وضع شده و سپس
اسم كسى قرار
داده شده است.
نكته:
لفظ منقول و
مرتجل، مانند
هم هستند، با
اين تفاوت كه
اوّلا: معناى
اول در منقول
مهجور مى شود،
اما در مرتجل