اصول، شك در
مقابل يقين
است و يقين
شامل يقين وجدانى
(قطع صد در صد) و
يقين تعبدى
(ظنى كه دليل معتبر
بر حجيت آن، وجود
دارد) است;
بنابراين، ظن
غير معتبر،
وهم و شك هر سه
در اصول، «شك»
ناميده شده و
احكام شك در
مورد آنها
جارى مى گردد.
طباطبايى
حكيم، محمد
تقى، الاصول
العامة للفقه
المقارن، ص 454.
حكيم، محمد
سعيد، المحكم
فى اصول
الفقه، ج 3، ص 12.
شعرانى،
ابوالحسن،
المدخل الى
عذب المنهل، ص
20.
كوثرانى،
محمود،
الاستصحاب فى
الشريعة الاسلامية،
ص 38.
حيدرى، على
نقى، اصول
الاستنباط، ص
205و177.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 2، ص 241.
مغنيه،
محمد جواد،
علم اصول
الفقه فى ثوبه
الجديد، ص 251.
خمينى، روح
الله، تهذيب
الاصول، ج 2، ص 6.
فضلى، عبد
الهادى،
مبادى اصول
الفقه، ص 117.
فاضل
لنكرانى،
محمد، كفاية
الاصول، ج 4، ص 41.
شك ابتدايى
ر.ك: شبهه
بدوى
شك اثنايى
ر.ك: شك لاحق
شك
استصحابى
ر.ك: شك لاحق
شكاك
شك كننده
غير متعارَف
شكاك، به
كسى گفته مى
شود كه از راه
ها و اسباب غير
متعارف كه
معمولا براى
انسان هاى
متعارف، شك
آور نيست براى
او شك به وجود
مى آيد. اصولى
ها اعتقاد
دارند در هر موردى
كه به شك
متعارف اعتنا
نمى شود، به
«شك شكاك» به
طريق اولى
اعتنا نمى
گردد، مانند:
شك بعد از
گذشتن از محل
در نماز، و
حتى در مواردى
كه به شك
متعارف اعتنا
مى شود مانند
شك در محل به
شك كثير الشك
اعتنا نمى شود.
سبحانى
تبريزى،
جعفر،
المحصول فى
علم الاصول، ج
3، ص 82.
شك بدوى
ر.ك: شبهه
بدوى
شك
تقديرى
شك فرضىِ
شخص غافل،
معلَّق بر
توجه و التفات
شك تقديرى،
مقابل شك فعلى
بوده و عبارت
است از شكى
فرضى; يعنى بر
فرض توجه و
التفات مكلف،
نسبت به موضوع
حتماً براى او
شك به وجود مى
آمد.
توضيح:
هنگامى در
مكلف شك به
موضوع پديد مى
آيد كه به آن
توجه داشته
باشد، ولى
چنان چه مكلف
از موضوع غافل
بوده و به آن
توجهى نداشته
باشد، نمى توان
گفت به آن شك
دارد. البته
براى غافل مى
توان شك
تقديرى، تصور كرد;
به اين صورت
كه وى اگر به
موضوع توجه مى
داشت، برايش
شك پديد مى
آمد; براى
مثال، شخصى اول
صبح مى داند
محدث است، سپس
حالت غفلت
برايش به وجود
مى آيد و بدون
توجه به حدث و
طهارت، با همان
حال، نماز ظهر
را مى خواند،
و بعد از نماز،
شك مى كند آيا
بعد از حدثى
كه اول صبح
پيش آمد، وضو
گرفت يا نه; در
اين كه چنين
شخصى براى
نمازهاى بعد
بايد در پى
طهارت باشد،
شكى نيست، اما
درباره نمازى
كه خوانده است
آيا مى توان
استصحاب حدث
جارى كرد و
حكم به بطلان
آن حكم نمود
يا خير؟
جواب اين
است كه وى
هنگام خواندن
نماز ظهر، غافل
بوده و توجهى
به موضوع
نداشت، پس شكى
هم براى وى
نبود و چون
شكى در كار
نبود، نمى
توانست
استصحاب حدث
صبح كند و
هنگام ورود به
نماز،
استصحاب حدث
در ميان نبوده
است. بلى، اگر
او توجه پيدا
مى كرد و
درباره از بين
رفتن حدث، شك
مى نمود، استصحاب
حدث جارى مى
شد، كه لازمه
آن، عدم جواز
اشتغال به
نماز بود;
يعنى اگر با
آن حال نماز
مى خواند،
نمازش باطل
بود. اما فرض
مسئله اين است
كه او پيش از
نماز غافل
بوده و شكى نداشته
و چون شك
نداشته،
استصحاب حدث
نكرده است، پس
نمى توان به
بطلان نماز او
حكم كرد، بلكه
در اين فرض،
طبق قاعده
فراغ، نمازى
كه خوانده،
صحيح است.
نكته:
در بحث
استصحاب، از
شك تقديرى سخن
به ميان مى آيد،
چون در
استصحاب، به
نظر مشهور،
فعليت شك و
يقين معتبر
است و شك و
يقين تقديرى
مفيد نيست.
كوثرانى،
محمود،
الاستصحاب فى
الشريعة الاسلامية،
ص 39.
ذهنى
تهرانى، محمد
جواد، تحرير
الفصول، ج 5، ص 922.
حكيم، محمد
سعيد، المحكم
فى اصول
الفقه، ج 5، ص 90.
محمدى،
على، شرح اصول
فقه، ج 4، ص 210.
طباطبايى
حكيم، محمد
تقى، الاصول
العامة للفقه
المقارن، ص 454.
نائينى،
محمد حسين،
اجود
التقريرات، ج
2، ص 351.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 2، ص 252.
فاضل لنكرانى،
محمد، كفاية
الاصول، ج 5، ص 348
و 355.
عراقى،
ضياء الدين،
نهاية
الافكار، ج 1،
جزء 4، ص 14.
جزايرى،
محمدجعفر،
منتهى
الدراية فى
توضيح الكفاية،
ج 4، ص 596.