تعارض
روايات است;
براى مثال،
اگر دو روايت تعارض
كنند و انگيزه
صدور يكى از
آنها تقيه و انگيزه
صدور ديگرى
بيان حكم
واقعى باشد،
روايتى كه به
منظور بيان
حكم واقعى
صادر شده، ترجيح
داده مى شود.
خمينى، روح
الله،
الرسائل، ج 2،
ص 91.
نائينى،
محمد حسين،
فوائد
الاصول، ج 4، ص 778.
فاضل
لنكرانى،
محمد، كفاية
الاصول، ج 6، ص 299.
جزايرى،
محمدجعفر،
منتهى
الدراية فى
توضيح الكفاية،
ج 8، ص 304.
محمدى،
على، شرح
رسائل، ج 7، ص 162.
مكارم
شيرازى،
ناصر، انوار
الاصول، ج 3، ص 575.
جهل
عدم آگاهى
جهل، مقابل
علم بوده و به
معناى نبود
آگاهى و علم
در كسى است كه
استعداد
دانستن را دارد;
بنابراين، به
جمادات و
حيوانات،
جاهل و عالم
اطلاق نمى
شود، زيرا
نسبت ميان علم
و جهل، نسبت
عدم و ملكه
است. در برخى
مباحث علم
اصول، جهل به
عنوان يكى از
حالات مكلف
(شك، ظن و علم) نسبت
به حكم واقعى،
مطرح مى شود و
براى انسانى كه
داراى چنين
جهلى است
احكام خاصى
مقرر شده است.
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ص 17.
جرجانى،
محمد بن على،
كتاب
التعريفات، ص
36.
سجادى،
جعفر، فرهنگ
معارف
اسلامى، ج 2، ص
(211-210).
تهانوى،
محمد اعلى بن
على، كشاف
اصطلاحات الفنون
و العلوم، ج 1،
ص (254-253).
جهل
بسيط
جهل شخص
آگاه به جهل
خويش
جهل بسيط،
مقابل جهل
مركب بوده و
به اين معنا
است كه انسان
چيزى را نداند
و متوجه جهل و
نادانى خودش
باشد، مانند
اين كه نمى
داند در كره
مريخ موجود
زنده اى هست
يا نه و به اين
نا آگاهى خود علم
دارد، در
نتيجه، براى
او يك جهل
بيشتر نيست.
نكته:
جهل بسيط،
ضد علم نيست، بلكه
تقابل ميان آن
دو، تقابل
ملكه و عدم
ملكه است.
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ص 17.
تهانوى،
محمد اعلى بن
على، كشاف
اصطلاحات الفنون
و العلوم، ص 253.
جرجانى،
محمد بن على،
كتاب
التعريفات، ص
36.
سجادى،
جعفر، فرهنگ
معارف
اسلامى، ج 2، ص 211.
جهل
مركب
جهل شخص غير
آگاه به جهل
خويش
جهل مركب،
مقابل جهل
بسيط بوده و
به اين معنا است
كه انسان چيزى
را نداند و به
نادانى خويش نيز
توجه نداشته
باشد، بلكه
اعتقاد داشته
باشد از كسانى
است كه به آن
امر آگاهى
دارد، مانند
كسانى كه
اعتقادات
فاسد دارند و
خيال مى كنند
به حقايق آگاه
اند، در حالى
كه در واقع
نادان اند.
نكته:
اصولى ها مى
گويند قطع
حجيت دارد و
متابعت از آن
لازم است، هر
چند در واقع
جهل مركب باشد.
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ص 18.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 2، ص 26.
جرجانى،
محمد بن على،
كتاب
التعريفات، ص
36.
محمدى،
على، شرح اصول
فقه، ج 3، ص 30.
تهانوى،
محمد اعلى بن
على، كشاف
اصطلاحات الفنون
و العلوم، ج 1،
ص (254-253).
حاجيات
ر.ك: مصالح
حاجى
«ح»
حاكم
انشا كننده
حكم
حاكم، در
لغت به معناى
حكم كننده است
و در اصطلاح،
به كسى گفته
مى شود كه از
سر قدرت،
انشاى حكم مى
كند; يعنى حكم
را در عالم
اعتبار ايجاد
مى نمايد.
در اسلام
حاكم
بالاصالة
خداى متعال
است; (إِنِ
الْحُكْمُ
إِلاّ لِلّهِ)1 و در
اين مورد هيچ
اختلافى ميان
مسلمانان وجود
ندارد.
البته
پيامبر
اكرم(صلى الله
عليه وآله) و
ائمه
اطهار(عليهم
السلام) و
مجتهدان جامع
الشرايط نيز
حاكم هستند،
ولى حاكم بودن
آنها به ترتيب
در طول حاكميت
خداوند قرار
دارد.