مقدمه كسانى كه نغمه شوم جدايى دين از سياست را سر مىدهندسياست را از اخلاق نيز جدا مىدانند و در فعاليّتهاى سياسى، خود را به هيچ يك از بايدها و نبايدهاى اخلاقى پايبند نمىدانند و به تنها هدفى كه مىانديشند، پيروزى سياسى، به دست آوردن قدرت و حفظ آن است و بس، گر چه در اين راه همه اصول و ارزشهاى اخلاقى پايمال گردد. نخستين خونى كه بر روى زمين ريخت، از رذيله اخلاقى «حسد» سرچشمه گرفت كه دل قاتل- قابيل- را آلوده كرده بود؛ جنايتكارانى چون فرعون، نرون، چنگيز، هيتلر، صدّام، پرز و ... جملگى به اخلاق پشت كردهاند و تراژديهايى چون؛ هيروشيما و ناكازاكى، ديرياسين، كفر قاسم، صبراوشتيلا، هفده شهريور، سرچشمه، حلبچه، حزب جمهورى، جمعه سياه مكّه، بوسنى و ... به دست كسانى اتفاق افتاد كه اخلاق را پشت دروازه سياست، جاگذاشته بودند و اين سياست شيطانى، همان سياست ماكياوليستى است كه براى رسيدن به هدف، هر وسيلهاى را مجاز مىشمارد. در تاريخ آمده است كه معاويه پس از آتشافروزى جنگ صفّين و تحميل حكميت و صلح بر اميرمؤمنان و امام حسن مجتبى عليهماالسلام، بر اريكه قدرت تكيه زد، روزى به كوفه آمد و برفراز منبر، خطاب به مردم گفت: «به خدا سوگند! من با شما نجنگيدم كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد يا حج گذاريد و زكات بدهيد، بلكه جنگيدم تا به حكومت برسم و اينك رسيدهام!» «1» از سوى ديگر، پايبندان به دين خدا، اخلاق را بر سراسر زندگى خويش حاكم مىدانند، چنان كه پيوند دين و سياست را ناگسستنى مىبينند. امام مؤمنان، حضرت على عليهالسلام، شاخص سياست صحيح و انسانى را ملكات اخلاقى مىداند و به عنوان نمونه مىفرمايد: