responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 579
اب
جلد: 2
     
شماره مقاله:579


اَب‌، در عربى‌ به‌ معنى‌ پدر و داراي‌ معانى‌ فرعى‌ جد يا يكى‌ از اجداد، عم‌ يا يكى‌ از اعمام‌، شوي‌، صاحب‌ و برخى‌ معانى‌ ديگر است‌. اين‌ كلمه‌، يك‌ واژة بسيار كهن‌ سامى‌، و به‌ صورت‌ b ، در همة زبانهاي‌ سامى‌ معروف‌ است‌ (نك: قاموسها؛ نيز ولفنسون‌، 283؛ مشكور، 1/1 به‌ بعد). شكل‌ آرامى‌ كلمه‌ يعنى‌ abba در قرن‌ اول‌ ميلادي‌، ميان‌ يهوديان‌ و نصارا در خطاب‌ به‌ خداوند استعمال‌ مى‌شده‌ و در تلمود به‌ عنوان‌ پيشوندي‌ براي‌ نامهاي‌ عبري‌. كه‌ احتمالاً به‌ روحانيون‌ بزرگ‌ اطلاق‌ مى‌شد، آمده‌ است‌ Hilkiah) Abba Saul; و به‌ تنهايى‌، گاه‌ بر ابراهيم‌ (ع‌) اطلاق‌ مى‌گرديده‌ است‌ ( جودائيكا، ذيل‌ .(Abba
اين‌ واژه‌ را در شمار معدود كلمات‌ دو حرفى‌ سامى‌ نهاده‌اند كه‌ گاه‌ در اثر قياس‌ با واژه‌هاي‌ سه‌ حربى‌ u يا w يا حتى‌ a به‌ آخر آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌ (اُليري‌، 177 ؛ موسكاتى‌، .(83 در زبان‌ عربى‌، ال‌ (در حالت‌ تعريف‌) يا تنوين‌ (در حالت‌ تنكير) گويى‌ جبران‌ كوتاهى‌ كلمه‌ را مى‌كند و چيزي‌ به‌ آخر آن‌ افزوده‌ نمى‌شود، اما هنگامى‌ كه‌ كلمه‌، در حالت‌ اضافه‌، از حرف‌ تعريف‌ يا تنوين‌ تهى‌ مى‌گردد، براي‌ جبران‌ كوتاهى‌ كلمه‌، آخرين‌ مصوت‌ كوتاه‌ آن‌ را به‌ مصوت‌ بلند تبديل‌ مى‌كنند و در سه‌ حالت‌ اِعرابى‌، شكلهاي‌ ابو، ابا، ابى‌ حاصل‌ مى‌شود.
همة نويسندگان‌ اسلامى‌ ريشة كلمه‌ را ابو پنداشته‌اند و براي‌ اثبات‌ نظر خود به‌ تثنية (ابوان‌، ابوين‌) و جمعهاي‌ كلمة (آباء، ابون‌) استناد مى‌كنند. با اينهمه‌، اب‌ در اثر كثرت‌ استعمال‌ در تركيبهاي‌ گوناگون‌، شكلهاي‌ گوناگونى‌ نيز يافته‌ است‌ كه‌ بيشتر لغت‌شناسان‌ به‌ تفصيل‌ دربارة آنها بحث‌ كرده‌اند، به‌ خصوص‌ ازهري‌ در تهذيب‌، جوهري‌ در صحاح‌، ابن‌ سيده‌ در محكم‌، فيروزآبادي‌ در قاموس‌، ابن‌ منظور در لسان‌، زبيدي‌ در تاج‌، و نيز بستانى‌ در دائرةالمعارف‌، و لِين‌ در «فرهنگ‌ لغات‌1».
آب‌ را گاه‌ به‌ تشديد باء، اَب‌َّ (ابن‌ سيدة) و گاه‌ با الف‌، أَبا (ابن‌ منظور؛ زبيدي‌) آورده‌اند كه‌ احتمالاً كاربردهاي‌ محلى‌ بوده‌ است‌. شايد تلفظ آرامى‌ abba در لهجه‌هاي‌ عربى‌ اثر گذاشته‌ باشد (نك: جودائيكا ). در تركيبها نيز برخى‌ لهجه‌ها آن‌ را به‌ شكلهاي‌ خاص‌ خود به‌ كار مى‌بردند: گروهى‌ كلمه‌ را در سه‌ حالت‌ اعرابى‌، با مصوت‌ بلند a تلفظ مى‌كرده‌اند: أبا، در حالت‌ اضافه‌: أَباك‌َ (به‌ جاي‌ اَبُوك‌َ، أَباك‌َ، أَبِيك‌َ). قومى‌ ديگر با مشدد كردن‌ حرف‌ دوم‌ (ب‌) آن‌ را ثلاثى‌ مى‌ساختند، و گروهى‌ ديگر از تبديل‌ كلمه‌ به‌ كلمه‌اي‌ سه‌ حرفى‌ چشم‌ مى‌پوشيدند و مى‌گفتند (أبُك‌ (نك: فيومى‌).
معمول‌ترين‌ شكل‌ مثناي‌ كلمه‌، أَبَوان‌ِ است‌، اما أَبَان‌ِ نيز آمده‌ است‌. دو عبارت‌ هُما أَباه‌ُ، رَأَيْت‌ُ أَبَيْه‌ِ را در شعر عربى‌ مى‌توان‌ يافت‌ (قس‌: ازهري‌، جوهري‌). شكل‌ معروف‌ جمع‌ كلمه‌، آباء است‌، اما أَبُون‌َ نيز در شعر آمده‌ است‌. آية «نَعْبُدُ اِلهُك‌َ وَ اِله‌َ آبائِك‌َ» (بقره‌/2/133) را برخى‌ «اِله‌َ أَبِيك‌َ» خوانده‌ (نك: جوهري‌) و آن‌ را صيغة جمع‌ پنداشته‌اند كه‌ در حالت‌ جّر، «أبِيَن‌» شده‌، سپس‌ در اثر اضافه‌، نون‌ آن‌ حذف‌ گرديده‌ است‌. گاه‌ نيز - شايد از بيم‌ اشتباه‌ - حتى‌ در حالت‌ اضافه‌، نون‌ آن‌ را حفظ مى‌كرده‌اند: هوُلاء½ اَبُونَكُم‌ْ (ابن‌ منظور). دو شكل‌ جمع‌ ديگر در كتابهاي‌ لغت‌ آمده‌ است‌: ابو، ابوةٌ از قول‌ لحيانى‌. علاوه‌ بر اين‌ نوشته‌اند شكل‌ مفرد آن‌، بر جمع‌ نيز دلالت‌ دارد و گويند: هوُلاْءِ أَبُوكُم‌ْ (به‌ جاي‌ آباءُكُم‌). كسانى‌ كه‌ «أَبِيِك‌» در آية مذكور را مفرد دانسته‌اند، به‌ همين‌ امر استناد كرده‌اند. مصغر كلمة ابى‌ است‌ و لغت‌ شناسان‌ اصل‌ آن‌ را أُبَيْوُ فرض‌ كرده‌اند.
فعل‌: از اين‌ كلمه‌ چندين‌ فعل‌ كه‌ همه‌ بسيار كم‌ استعمالند نيز ساخته‌ شده‌ است‌: 1. ثلاثى‌: أَبَوْت‌ُ و أَبَيْت‌ُ (به‌ ترتيب‌ از ريشه‌هاي‌ اَبَا و أَبَى‌، و مصدر أَبُؤَة = پدر شدن‌، پدر بودن‌). همين‌ شكل‌، به‌ صورت‌ متعدي‌ نيز به‌ كار رفته‌ است‌. ازهري‌ از قول‌ ابن‌ سكيت‌ اين‌ مثال‌ را آورده‌: أَبَوْت‌ُ الرَّجُل‌َ آبوه‌ُ = پدر او شدم‌ (نيز همو از قول‌ ابن‌ الاعرابى‌: يَأْبُوك‌). سپس‌ معناي‌ فعل‌ گسترش‌ يافت‌ و در معنى‌ سرپرستى‌ كردن‌ و تربيت‌ كردن‌ نيز به‌ كار رفت‌. مثلاً ما لَه‌ُ أَب‌ٌ يَأْبُوه‌ُ (پدري‌ ندارد كه‌ از او نگهداري‌ كند)؛ 2. باب‌ تفعيل‌: أَبَيَتُه‌ تَأْبِيَةً به‌ معنى‌ به‌ او گفتم‌ بِأَبِى‌؛ 3. باب‌ تفعل‌: تَأَبَّاه‌ (گاه‌ به‌ جاي‌ آن‌، تَاْب‌َّ مى‌گفتند، نك: ازهري‌) به‌ معنى‌ او را به‌ پدري‌ گرفت‌، نيز گويند: تَأَبّاه‌ أَباً؛ 4. باب‌ استفعال‌: اِسْتَأْبَاه‌ُ (او را به‌ پدري‌ گرفت‌) اِسْتَأَب‌ّ، أَباً، اِستَأَبَب‌َ أَباً (پدري‌ برگزيد، كسى‌ را به‌ پدري‌ پذيرفت‌). اين‌ واژه‌ (كه‌ بيشتر از قول‌ ابن‌ الاعرابى‌ نقل‌ شده‌) بسيار كم‌ استعمال‌ بوده‌ است‌؛ 5. رباعى‌: بَأْبَأَت‌ُ الصبّى‌َّ به‌ معنى‌ به‌ طفل‌ گفتم‌ بِأَبِى‌ اَنت‌َ و (ابن‌ منظور).
تركيبات‌ و اصطلاحات‌: 1. تفديه‌، بِأَب_، أَنْت‌َ، أَنت‌َ و اُمّى‌ (پدر يا پدر و مادرم‌( فداي‌ تو). اين‌ اصطلاحات‌ را چنين‌ معنى‌ كرده‌اند: فُدِيت‌َ بِأَب_، أَفدِيك‌َ بِأَب_، أَنْت‌َ مَفْدي‌ُّ ._“±´‘¾“ گاه‌ «ي‌» را در أبى‌، به‌ الف‌ تبديل‌ مى‌كردند. در شعر چنين‌ آمده‌ است‌: وابِأَباهُما، برخى‌ اعراب‌ مى‌گفتند: وابِأَبا أَن´ت‌َ و مرادشان‌ يَاوَيْلَتا، بوده‌ است‌. برخى‌ ديگر، همزه‌ أب‌ را به‌ ياء بدل‌ مى‌كردند: يَابِيَبَا أَنْت‌َ (ابن‌ منظور، از قول‌ ابن‌ سكيت‌؛ زبيدي‌، ذيل‌ باء). از اين‌ تركيب‌، اسمى‌ نيز ساخته‌ شده‌: البِيَب‌، يا تركيب‌ غريب‌تر البِب´َب‌ (نك: ابن‌ منظور به‌ نقل‌ از ابن‌ سكيت‌؛ جاحظ؛ فراء؛ ابوالعلاء...)؛ 2. قسم‌: اين‌ كلمه‌ در قسم‌ نيز به‌ كار مى‌رود: لَعَمْرُ أَبِيك‌َ، لَعَمْرُ سِواك‌، وَ أَبِيِه‌ (در حديث‌). بِأباه‌ (در كلام‌ أُم‌ّ عَطِيّة دربارة پيغمبر(ص‌)). اين‌ تركيبات‌، همچنان‌ كه‌ ابن‌ منظور و ابن‌ اثير ( نهاية، 1/19) و ديگران‌ گفته‌اند، ديگر از معناي‌ قسم‌ تهى‌ بودند و بر تأكيد دلالت‌ داشتند يا به‌ صورت‌ نوعى‌ تكية كلام‌ به‌ كار مى‌رفتند؛ 3. دعا: لاأَب‌َ لك‌، لاأِبا لَك‌ (در يكى‌ از لهجه‌ها: لاأباً لَك‌)، لاأباك‌َ، لاأبَك‌َ، لااَب‌َ لَك‌َ. تركيبهاي‌ اول‌ و دوم‌ كه‌ مشهورترند، ظاهراُ تركيبهاي‌ اصليند كه‌ در اثر كثرت‌استعمال‌، به‌شكلهاي‌ديگر تغيير يافته‌اند. همة اين‌مصطلحات‌، على‌ رغم‌ ظاهرا معنى‌، در مقام‌ مدح‌ و دعا و شايد بيشتر به‌ عنوان‌ تكيه‌ كلام‌ به‌ كار رفته‌اند، با اينهمه‌، در مقام‌ هجاء، معنى‌ اصلى‌ خود را (ترا پدري‌ نيست‌، اصل‌ و نسبى‌ نداري‌) باز مى‌يافتند (نك: ابن‌ منظور، 14/10؛ شعري‌ از جرير). دو اصطلاح‌ لاأَبا لِغَيْرِك‌َ، لاأَب‌َ لِشانِئَك‌َ منحصراً در مدح‌ و دعا مى‌آمدند (ازهري‌). تركيب‌ لِلِّه‌ أَبوك‌ را كه‌ معمولاً در معناي‌ تعجب‌ ذكر مى‌كنند (براي‌ نمونة كاربرد آن‌ در حديث‌، نك: ابن‌ اثير، نهاية، 1/19) نيز مى‌توان‌ به‌ اين‌ گروه‌ افزود؛ 4. ندا: يا أَبَت‌ِ، يا أَبَت‌َ، يا أَبَت‌ُ (شكل‌ آخر در كشاف‌ زمخشري‌؛ نك: لِين‌)، نيز يا أَبَه‌ْ، يا أَبَت‌ْ (به‌ جاي‌ أَبَةْ. اين‌ شكل‌ را كه‌ رواج‌ نداشته‌، خاص‌ قرآن‌ كريم‌ دانسته‌اند)، يا أَبَتَاه‌ (گويند از يا أَبَتا اخذ شده‌)، و استثنائاً يا أَباه‌، يا ابات‌َ (به‌ جاي‌ يا أَبتاه‌ و فقط در شعر)؛ 5. كنيه‌: شايد مهم‌ترين‌ مورد استعمال‌ كلمة أَب‌، تركيب‌ كنيه‌ (خواندن‌ پدر با نام‌ فرزند با پيشوند أَبو) باشد كه‌ از شايع‌ترين‌ روشهاي‌ تسميه‌ در زبان‌ عربى‌ است‌ (نك: أَبو). كنيه‌ گاه‌ چنان‌ شهرت‌ مى‌يافت‌ كه‌ در حالات‌ مختلف‌ اعرابى‌ نيز لفظ ابو را در آن‌ تغيير نمى‌دادند. در حديث‌ وائل‌ ابن‌ حُجْر چنين‌ آمده‌: اہلى‌ المُهاجِرِ بن‌ أَبُو أُميّه‌. نيز گفته‌اند: اِبن‌ُ أَبُوطالب‌½ (ابن‌ اثير، نهاية، 1/20). سپس‌ استعمال‌ كلمه‌ را از انسان‌ به‌ حيوان‌ و نبات‌ و جماد، و حتى‌ اسمهاي‌ معنى‌ سرايت‌ دادند.
در بيشتر كتابهاي‌ ادب‌، بابى‌ تحت‌ عنوان‌ «الا¸باء» به‌ همين‌ منظور باز مى‌كنند. فهرستى‌ كه‌ از «الا¸باء» در قاموسهاي‌ بزرگ‌ عربى‌ آمده‌ (منبع‌ اصلى‌ همه‌، ازهري‌ است‌) عموماً عبارت‌ است‌ از حيوان‌: ابوالحارث‌ (شير)، ابوجَعْدة (گرگ‌)، ابوالحُصَين‌ (روباه‌)، ابوخجادِب‌ (ملخ‌)؛ جمادات‌: ابوقُبَيْس‌ (نام‌ كوه‌)، ابوحُباحِب‌ (آتش‌)؛ اسمهاي‌ معنى‌: ابوعَمْرَه‌ (گرسنگى‌)، ابومالك‌ (پيري‌)؛ انسان‌: ابو ضَوَطري‌ (احمق‌)، ابوالمَثْوَي‌ (صاحب‌ خانه‌)، ابوالا´ضياف‌ (مهمان‌ دوست‌)، ابوالبط´حاء (عبدمناف‌).
پژوهش‌ بسيار وسيع‌ ابن‌ اثير در المرصَّع‌، شمار اينگونه‌ اسماء را به‌ 400 بالغ‌ كرده‌ است‌. وي‌ كتاب‌ خود را بر حسب‌ حروف‌ الفبا تنظيم‌ كرده‌ و ذيل‌ هر حرف‌، به‌ ترتيب‌ آباء، اُمَّهات‌، أَبناء، و بنات‌ و خلاصه‌ أَذْواء را برشمرده‌ است‌. حدود 90% اين‌ كنيه‌ها به‌ حيوانات‌ اطلاق‌ شده‌ و كنية حيواناتى‌ چون‌ شير و گرگ‌ از همه‌ بيشتر است‌، پس‌ از آن‌ اسب‌ و روباه‌ و شغال‌ و كفتار و كلاغ‌ مى‌آيد. بسياري‌ از خوراكيها، خاصه‌ انواع‌ شيرينيها نيز به‌ كنيه‌اي‌ شهرت‌ دارند. اين‌ كنيه‌ها غالباً وصفى‌ از براي‌ مسماي‌ خودند، مثلاً ابوالعباس‌، به‌ معناي‌ بسيار عبوس‌، كنية شير است‌. گاه‌ نيز نوعى‌ طنز موجب‌ اين‌ نامگذاري‌ مى‌شده‌، مثلاً كفش‌ ژندة سوراخ‌دار را ابورياح‌ خوانده‌اند. در اين‌ كتاب‌، گياهان‌ سهم‌ كمتري‌ دارند و شايد بيش‌ از 10 كنيه‌ براي‌ آنها نتوان‌ يافت‌.
مآخذ: ابن‌ اثير، مبارك‌، المرصع‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ سامرايى‌، بغداد، 1391ق‌؛ همو، النهاية، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ ابن‌ سيده‌، على‌، المحكم‌ و المحيط الاعظم‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ السقا و حسين‌ نصار، قاهره‌، 1377ق‌/1958م‌؛ ابن‌ منظور، لسان‌؛ ازهري‌، محمد، تهذيب‌ اللغة، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ الابياري‌، قاهره‌، 1967م‌؛ بستانى‌ ب‌؛ جوهري‌، اسماعيل‌، الصحاح‌، به‌ كوشش‌ احمد عبدالغفور عطار، بيروت‌، 1404ق‌/ 1984م‌؛ زبيدي‌، تاج‌ العروس‌؛ فيروزآبادي‌، القاموس‌ المحيط؛ فيومى‌، احمد، المصباح‌ المنير، بيروت‌، 1398ق‌/1978م‌؛ مشكور، فرهنگ‌ تطبيقى‌؛ ولفنسون‌، اسرائيل‌، تاريخ‌ اللغات‌ السامية، قاهره‌، 1348ق‌؛ نيز:
Judaica; Lane, E. W., Arabic - English Lexicon, Moscati, Sabatino, An Introduction to the Comparative Grammar of the Semitic Languages, Wiesbaden, 1969; O'Leary, De Lacy, Comparative Grammar of the Semitic Languages, Amsterdam, 1969.
آذرتاش‌ آذرنوش‌ (ز) تايپ‌ مجدد - 3/5/77 (ز) ن‌ 1- 13/5/77
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 579
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست