بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ستايش مىكنم خداوند- جلّ جلاله- را با زبان و دلى كه از جود مولى و معبودم به
وجود آمده، و از كرم آن خداوندگار ستوده سرچشمه گرفته؛ و اعتراف مىكنم كه خداوند-
جلّ جلاله- بر من منّت نهاد و زبانم را به ستايش خود گشود، و شايستگى ثناى بر مجد
مقدّسش را به من عنايت فرمود.
و احساس شرمندگى مىكنم از اينكه قلب و عقلم حقّ ثناگويى مقام والاى
الهى را بجا نياورده، زبان و ديگر اعضايم را كه وظيفهشان پيوسته ستايش و تمجيد
خداست، از آن منصرف نمودهاند، و مىبينم كه دل و خردم با زبان حال بر فرصتها و
مكانهايى كه در توجّه به غير او- جلّ جلاله- سپرى شده مىگريند و ناله سر مىدهند،
و براى درخواست عفو او به مهربانيها و مكارمش دست توسّل دراز مىكنند، و گويا با
زبان حال از خداوندى كه بزرگوارى و نيكوكارىاش گسترده است سخنانى را مىشنوند، كه
از سويى، به واسطه موافقت و امتثال اوامر الهى نوازشگرانه، و از سوى ديگر به جهت
دورى گرفتن و سرپيچى همراه با سرزنش است، و شايسته آنند كه از محضر ربوبى به آن دو
خطاب شود:
«ستايش، وظيفه كسى است كه در حال حمد، از بندهاى بىادبى رسته، و
پيوسته در حال مراقبه و توجّه به مولاى مالك روز حساب باشد، امّا كسى كه حقّ حرمت
اشراف ما را پاس نداشته، و به جاى توجّه به دوام احسان ما، به امور ديگر