در اينجا بحث و گفتار ما درباره ولايت فقيه
به پايان مىرسد. مجموع اين جلسات 48 جلسه بود؛ و با اينكه مطالب روشن و واضح بيان
شد و دقّت كافى بعمل آمد، معذلك مطالب متراكم بود. و اگر ميخواستيم اين مطالب را
مختصر كنيم شايد مُخلّ به مقصود مىبود، و اگر مىخواستيم مفصّلتر بيان كنيم و در
هر يك از اينها در شقوق و فروع آن وارد شويم، آن هم خيلى بطول مىانجاميد. الحَمد
لِلّه حدّ وسط رعايت شد، و خداوند علىّ أعلَى توفيق عنايت فرمود تا در اين ساعت كه
دو ساعت از آفتاب گذشته روز 21 ماه ذى الحجّة 1410 هجرىّ قمرىّ است اين مطالب
خاتمه پيدا كرد.
« كسى كه دو لنگه كفشش پاره شده و شكافته است، از پياده روى گلايه
دارد كه: لبههاى تيز كنارههاى سنگهاى سخت او را از راه بيندازد.»
« خوف و هراس، وى را فرارى مىدهد و شماتت و عيب مىنمايد؛ اينچنين
است كسى كه حرارت شلّاقها و تازيانهها را ناپسند داشته باشد.»
« حقّاً و تحقيقاً مرگ براى او
راحتى و استراحت است؛ مرگى كه بر گردنهاى بندگان خدا بطور حتم و لزوم مقدّر شده
است.»
چون گماشتگان يوسف كه به همراهى
زيد از كوفه بيرون رفته بودند به عذيب رسيدند برگشتند؛ فلهذا زيد هم دو مرتبه
برگشت و راه كوفه را در پيش گرفت. در كوفه تمام شيعيانى كه بودند به سوى وى اجتماع
كردند. و اين قضيّه به يوسف بن عمر رسيد و با لشكرى به وى تاخت و جنگ خونينى در
گرفت؛ سپس زيد بن علىّ كشته شد و جسدش را بر روى حمارى حمل نموده داخل كوفه بردند
و سرش را بر بالاى نى زدند؛ و پس از آن تمام بدنش را جمع كردند و سوزاندند و نصف
خاكسترش را در رود فرات پاشيدند و نصف ديگر را در زراعت افشاندند.
يوسف بن عمر گفت: يا أهْلَ
الْكوفَةِ! و الَلهِ لَادَعَنَّكُمْ تَأْكُلونَهُ فى طَعامِكُمْ وَ تَشْرَبونَهُ
فى مآئِكُمْ.« اى أهل كوفه! من اينكار را كردم تا شما جسد زيد را در داخل
طعامهايتان بخوريد و در داخل آبهايتان بياشاميد!»
قتل زيد در سنه 121 واقع شد؛ و
اين، مقدمه قيام شيعه خراسان عليه بنى اميّه گشت.