مى كند؛ چه در امور شخصى و چه در امورى كه
با همديگر در ارتباط و در مجتمع هستند. و به طور كلّى هر جا كه حكم له إنسان كند
عليه إنسان هم مىكند، و هر جا كه حكم عليه إنسان نمايد له إنسان هم مىنمايد. حقّ
شمشيرى است برّنده و تيز و از كسى باك ندارد و مىآيد و قطع مىكند و نمىگويد:
اين دوست است، اين دشمن است. ملاحظه زيد و عمرو و خصوصيّات و مقتضيات و إمكانات و
رياست و مرؤوسيّت و حاكميّت و محكوميّت را نمىكند. حقّ حقّ است و شمشير برّان).
و اگر بنا بود كه حقّ لَهِ كسى جارى مىشد و عليه او جارى نمىشد،
اين مختصّ به خداوند سبحانه و تعالى بود، نه خلق خدا؛ چون خدا بر تمام بندگانش
قدرت دارد و در تمام مراتب قضاء و قدر، حكم كلّيّه او جارى است. در تمام ظروف و
ماهيّات و شبكههاى مترتّب و مختلف نزول حكم كلّى إلهى، حكم او از روى عدالت و حقّ
جارى است. (چون خدا قادر است و قاهر؛ و چون خدا در صروف مجارى أحكام، قضائش از روى
عدل است؛ لذا اين حقّ اختصاص به خدا دارد و اختصاص به بندگان ندارد؛ يعنى حقّ
يكطرفى است، نه دو طرفى. خداوند بر خلق حقّ دارد و خلق بر خدا مستحقّ حقّى نيستند؛
چون خدا به علّت اينكه قدرتش قدرت نافذه و قاهره است، بنابراين، حقّ أصيل او هر
حقّ متوهّمى را از بين مىبرد؛ و غير از توهّم ديگر چيزى نمىماند. از آنجائى كه
در تمام مجارى عالم إمكان از روى عدالت أحكامش را تكويناً و تشريعاً جارى
مىنمايد، لذا حقّ اختصاص به او دارد. شائبه ظلم و توهّم ظلم نمىرود تا اينكه خلق
از او استحقاقى براى خود طلب كنند.)
أمّا معذلك خداوند حقّ را در اينجا هم يكطرفه قرار نداده است؛ بلكه
براى بندگان بر خود حقّى گذاشته است. حقّى كه خود بر بندگان قرار داده، اين است كه
بندگان إطاعت او را كنند، و جزاء بندگان را بر خودش زيادى ثواب از روى تكرّم و
تفضّل و توسّعى كه موجب زيادى رحمت و نعمت و أهليّت از