«حقّ چيزى است كه دامنهاش از جهت توصيف كردن و تعريف كردن از همه
أشياء گستردهتر است؛ و أمّا از جهت إنصاف دادن و در نفس وارد كردن، و به إنصاف و
مروّت آن حقّ را در وجود خود إنسان جاى دادن از همه أشياء تنگتر و أضيق است.
(وقتى إنسان مىخواهد حقّ را تعريف كند دامنهاش از همه چيز
گستردهتر خواهد شد: عدالت اجتماعى بايد اينطور باشد؛ مردم بايد داراى عدالت
اجتماعى باشند؛ تا عدالت فردى و اجتماعى در عالم ظهور و بروز نكند، كسى نمىتواند
قدم بردارد؛ و ديگر هر كس در هر صنف و از هر گروه و از هر طايفه و قبيلهاى باشد
در بيان حقّ داد سخن مىدهد. و أمّا وقتى بخواهد حقّ را در وجود خود و خانواده و
فرزند خود پياده كند، و در آنجائى كه اگر حكم به حقّ كند عليه او تمام مىشود،
اينجا ديگر حاضر نيست حكم كند؛ و به هزار وسيله متشبّث مىشود تا اينكه آن عنوان
حقّ را بر خود منطبق كند و از آنطرف سلب نمايد. پس دائره تناصف يعنى إنصاف دادن
أفراد هر يك را بر خود، يا خود را بر ديگران از جهت تناصف در مقام حقّ بسيار تنگ
است؛ أَضْيَقُهَا يعنى از همه چيز تنگتر است. وقتى درباره توصيف حقّ پيش مىرويم،
از زبان هر كس حقّ مىشنويم؛ و وقتى حقّ را مىخواهيم در وجود أفراد بيابيم، بسيار
اندك و كوچك و قليل مىيابيم).
حقّ جارى نمىشود لَهِ كسى مگر اينكه جارى مىشود عليه او؛ و عليه او
جارى نمىشود مگر اينكه جارى مىشود لَهِ او. (زيرا حقّ معنائى است كه تمام نفوس
بايد بر آن أساس اندازه گيرى شوند. بنابراين، وقتى أصل حقّ ميزان و محور قرار
گرفت، در بعضى أوقات له أفراد، و در بعضى أوقات عليه آنها حكم