نویسنده (ها) :
عباس زریاب خویی
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَحْمَدیلیان، فرمانروایان مراغه و گاه تبریز در سدۀ 6 و اوایل سدۀ 7ق، منسوب به احمدیل کُرد روّادی. این خاندان منسوب به احمدیل بن ابراهیم بن وهسودان روادی کردی هستند (نک : ابن اثیر، 10/ 516). منابع دیگر، مستقل از الکامل ابن اثیر، مانند ذیل تارخ دمشق ابن قلانسی (ص 175). زبدةالتواریخ ابوالقاسم کاشانی (ص 171) و جامع التواریخ رشیدالدین فضلالله (ص 137) نیز او را کردی نوشتهاند، با اینهمه، کسروی در شهریاران گمنام (ص 148، 230) او را از خاندان نازی روادیان دانسته، و گفتۀ ابن اثیر را خطا پنداشته است. همو میگوید که کردان روادی (به تخفیف واو)، تیرهای از هذبانیان کرد بوده، و در ارمنستان و اران حکومت داشتهاند، نه در آذربایجان (همانجا). در سدههای 3 و 4 و 5ق دو خاندان به نام روادی در آذربایجان و اران فرمان میراندند که یکی از آنان عرب و دیگری کرد بوده است. روادیانِ عرب از اولاد روادبن مُثَنّى ازدی بودهاند که در سدۀ 3ق در بعضی از نواحی آذربایجان حکومت داشتهاند و چنانکه کسروی میگوید از 235ق به بعد دیگر از ایشان خبری نیست (ص 152، 160). در 344ق ابن حوقل از ابوالهیجا پسر رواد صاحب اهر و ورزقان نام میبرد (2/ 336) که کسروی این ابوالهیجا را از اولاد همان روادیان عرب میشمارد (ص 161). منجمباشی نویسندۀ جامعالدول (نک : ذیل روادیون) کتابی با عنوان تاریخ الباب و الابواب در دست داشته که مؤلف آن ناشناخته است و در این کتاب تاریخ روادیان (به تخفیف واو) کردی نقل شده است و این خاندان همان است که کسروی ایشان را عرب پنداشته و این احمدیل نوادۀ وهسودان از همین خاندان بوده است. با این تصریح کتاب تاریخ الباب و الابواب و مورخان دیگر که همه از یکدیگر مستقل هستند، تقریباً تردیدی نیست که برخلاف آنچه کسروی پنداشته، این احمدیل، کرد بوده است، نه عرب و یا عرب کرد شده، چنانکه مینورسکی (نک : EI2، ذیل احمدیل، نیز مراغه)، و به پیروی از او لوتر در مقالۀ «اتابکان مراغه» (نک : ایرانیکا، II/ 898) پنداشتهاند، نام احمدیل نیز خود دلیل بر کرد بودن اوست، زیرا «ایل» در زبان کردی علامت تصغیر است. جد احمدیل ابومنصور وهسودان ششمین تن از خاندان روادیان بوده است (منجمباشی، همانجا، به نقل از تاریخ الباب و الابواب؛ نیز نک: ابن اثیر، همانجا). روادیان کرد که احمدیل از ایشان بوده است، بطنی از کردان هَدْبانیه بودهاند که در دُوین از شهرهای مرزی آذربایجان میزیستند و صلاحالدین ایوبی معروف از ایشان بوده است (ابن خلکان، 7/ 139).
احمدیل
نخستین خبر از احمدیل در حوادث سال 501ق، در جنگ میان سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی و صَدَقَةبن مَزْیَد اسدی، امیر نامدار عرب که به قتل صدقه منجر شد، آمده است. احمدیل اسب مشهور صدقه را که در جنگ زخم برداشته بود، سوار کشتی کرد تا به بغداد ببرد، ولی اسب در راه مرد (ابناثیر، 10/ 447). بنابراین احمدیل در آن جنگ از امرای همراه سلطان محمد بوده است. خبر دیگر مربوط به حوادث سال 505ق است. در این سال مردم حلب به بغداد آمدند و از تسلط صلیبیان و مظالم ایشان شکایت کردند و سلطان محمد پسر ملکشاه ناچار شد عدهای از امیران بزرگ خود را به جنگ آنان بفرستد. یکی از ایشان احمدیل فرمانروای مراغه بود (همو، 10/ 485؛ ابن عدیم، 8/ 3664-3665) که در آن زمان شوکتی داشت و درآمد اقطاع او را در سال، 400 هزار دینار و عدۀ لشکر او را 5 هزار تن نوشتهاند (ابن عدیم، قسمالتراجم...، 160). این لشکرکشی از همان آغاز محکوم به ناکامی بود، زیرا یکی از امرا به نام بُرسُق، صاحب همدان، گرفتار بیماری نقرس بود و امیر سکمان (سقمان) قطبی شاه ارمن نیز بیمار بود. امیر احمدیل نیز که طمع داشت پس از مرگ سکمان، اقطاعات او را از سلطان محمد بگیرد، چندان رغبت نداشت به جنگ رود. به هر حال در نیمۀ محرم 505 امرای سلطان از فرات گذشتند و در 19 محرم در بیرون تل باشر (به مسافت دو روز راه در شمال حلب) که در دست صلیبیان بود، فرود آمدند. ظاهراً ژُسلن صاحب تل باشر از سستی عزم امرای مسلمان آگاه بود و تصمیم گرفت که قویترین آنها یعنی احمدیل را از جنگ منصرف سازد؛ از اینرو با فرستادن رسولانی در نهان و بذل مال و هدیه او را وادار ساخت که دست از محاصرۀ تل باشر بردارد. احمدیل که طمع در اقطاعات امیر سکمان بسته بود و میخواست هرچه زودتر نزد سلطان بازگردد، این فرصت را غنیمت شمرد و دست از محاصره برداشت و به حلب بازگشت و سپاهیان او در غارت اطراف حلب بدتر از صلیبیان رفتار کردند. ملک رضوان پادشاه حلب نیز به روی ایشان نگشود (ابن قلانسی، 174-175). خیری در دست نیست که آیا احمدیل موفق شد اقطاعات یا بعضی از اقطاعات امیر سکمان قطبی را بگیرد، یا نه. اما از اینکه ابناثیر در حوادث سال 510ق (نک : دنبالۀ مقاله) او را «صاحب مراغه و غیرها من آذربایجان» مینویسد (10/ 516)، معلوم میگردد که او لااقل قسمتی از اقطاعات وی را گرفته بوده است، زیرا پیش از آن او را فقط «صاحب مراغه» میخواند (همو، 10/ 485). احمدیل در 510ق در بغداد به دست باطنیان کشته شد (همو، 10/ 516؛ رشیدالدین، 137). دشمنی باطنیان با احمدیل به سالهایی برمیگردد که او در محاصرۀ قلاع اسماعیلیۀ ایران دست داشته است. به گفتۀ ابوالقاسم کاشانی در زبدةالتواریخ (ص 162)، احمدیل در لشکرکشی امیر شیرگیر به قلاع اسماعیلیان که از سوی سلطان محمد سلجوقی فرستاده شده بو.د، شرکت داشت. در این لشکرکشی احمدیل، اسحاق نامی را که کوتوال یکی از دژهای اسماعیلیان بود، به «وعدههای کاذب» فریفت و او دژ را به ایشان تسلیم کرد. چون اسحاق پیش سلطان محمد رفت، سلطان سوگندهای امرا (و در رأس ایشان احمدیل) را در امان دادن به او معتبر دانست و گفت «تو از شر ما ایمن باشی»، اما در نهان دستور داد تا او را بکشتند. همین امر سبب شد که باطنیان کینۀ احمدیل را در دل گرفتند و سرانجام او را از میان برداشتند. در اینجا این نکته قابل ذکر است که برخلاف منابع دیگر، در جامع الدول در ذکر خاندان روادیان آمده است که باطنیان او را زخمی کردند و او نمرد (منجمباشی، همانجا). احتمال میرود که احمدیل در آن مجلس کشته نشده، و بعد بر اثر جراحات درگذشته باشد و به گفتۀ ابوالقاسم کاشانی «قتل احمدیل کردی... بر دست عبدالملک رازی و گویند بر دست چهار رفیقان حلبی» روی داد (ص 171)، اما در زبدةالتواریخ چاپی به اشتباه سال قتل او 493ق ذکر شده است (قس: رشیدالدین، همانجا). نکتۀ مهم دیگر آنکه هم در جامعالتواریخ و هم در زبدةالتواریخ که هر دو منبع مشترکی دارند، احمدیل کردی را «همشیرۀ» سلطان محمد ملکشاهی خواندهاند. همشیره به معنی برادر یا خواهر رضاعی است ( لغتنامۀ دهخدا)؛ بنابراین احمدیل برادر رضاعی سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی بوده است.
آقسنقر احمدیلی (مق 527ق/ 1133م)
خاندان احمدیلی یا اتابکان مراغه فقط از لاظ نام منسوب به احمدیل بودهاند و مؤسس حقیقی آن همین آقسنقر بوده است. وی برخلاف گفتۀ کسروی، پسر احمدیل نبوده، بلکه مملوک ترکی از ممالیک احمدیل بوده است (برای شرح حال او، نک : ه د، آقسنقر احمدیلی).
نصرتالدین ارسلان ابه
آقسنقر احمدیلی را دو پسر بود: یکی به نام ارسلان ابه به القاب نصرتالدین و خاص بک، و دیگری «شیر» یا شیرگیر (بنداری، 181، 224؛ راوندی، 241؛ نیز نک : منجمباشی، ذیل بنی آقسنقر). کسروی (ص 235) معتقد است که ارسلان ابه به معنی شیر شکار است (از کلمۀ «ارسلان» به معنی شیر و «آو» به معنی شکار در ترکی) و سخن وی دراینباره درست مینماید، زیرا که نام هر دو برادر یکی بوده است، یکی به ترکی (ارسلان ابه) و دیگری به فارسی (شیرگیر). دربارۀ اوایل زندگی ارسلان ابه پس از مرگ پدرش، مورخانی مانند بنداری و ابن اثیر اطلاعی به دست ندادهاند، ولی در جامعالدول مطالبی هست که پیاست از منع اصیل دیگری اخذ شده است. اما در نسخۀ خطی جامع الدول (کتابخانۀ عمومی بایزید) که از عکس آن در این مقاله استفاده شده، اشتباهاتی در سنوات و مطالب دیگر دیده میشود که احتمالاً باید از کاتب باشد. مؤلف جامعالدول (همانجا) مینویسد که «خاص بک» (یعنی ارسلان ابه) پس از قتل پدرش آقسنقر احمدیلی «متولی ملک» شد که به معنی آن است که خاص بک احمدیلی به جای پدرش حاکم مراغه و اطراف آن گردید. در این میان داوود (پسر سلطان محمود پسر سلطان محمد پسر ملکشاه سلجوقی) به آذربایجان بازگشت و تدبیر کارهای او را خاص بک متکفل گردید. میان داوود و عمش مسعود جنگهایی درگرفت که کارهای آن در دست همین امیر نصرتالدین خاص ب بود. پس از آنکه خلیفه مسترشد از مسعود شکست خورد (10 رمضان 529)، داوود و اتابکش (خاص بک) سپاه بزرگی تهیه کردند تا به جنگ مسعود بروند و خلیفه را که اسیر شده بود، به بغداد بازگردانند. ابن اثیر (11/ 25) در حوادث سال 529ق مینویسد که ملک داوود که در آذربایجان بود، به خلیفه نوشت که راه خود را به دینور برگرداند تا او خود با سپاهش در آنجا حاضر شوند و او را یاری دهند (ابن اثیر از ارسلان ابه نام نمیبرد)، اما مسترشد نپذیرفت و به دایمرج (نزدیکی همدان) رفت. مؤلف جامعالدول (همانجا) میگوید که مسترشد پس از هزیمت، از داوود یاری خواست. شاید این یاری خواستن در نهان صورت گرفته باشد، زیرا مسترشد پس از شکست در دست مسعود افتاده بود. ارسلان ابه با مخدوم خویش (داوود) در 530ق به بغداد رفت و در آنجا خطبه به نام داوود (برای سلطنت) خوانده شد. پس از ان خلیفه الراشد و دیگران (ازجمله داوود و ارسلان ابه) متفق شدند که با سلطان مسعود بجنگند (ابن اثیر، 11/ 36-37)، ولی چون از نزدیک شدن مسعود به بغداد آگاهی یافتند، متفرق شدند و ارسلان ابه و ملک داوود به آذربایجان رفتند (همو، 11/ 40-41). در اینجا هم خلیفه الراشد از داوود یاری خواست. سرانجام در 532ق جنگی میان سلطان مسعود و ملک داوود و امرایی که با او بودند، در «پنج انگشت» همدان درگرفت که به قول ابن اثیر در آن غالب و مغلوب معلوم نشد و هر دو سپاه فرار کردند (11/ 60-61). پس از آن ملک داوود از الراشد جدا شد و به فارس رفت و الراشد نیز در نزدیکی اصفهان به دست باطنیان کشته شد (همو، 11/ 62). ابن اثیر در این وقایع از سرنوشت ارسلان ابه که متکفل امور داوود بود، خبر نمیدهد و مؤلف جامعالدول (همانجا) میگوید امیر خاص بک احمدیلی مدبر امر ملک محمدبن محمود (برادر داوود) گردید، تا آنکه او در 547ق به سلطنت رسید، اما چنانکه از نوشتۀ ابن اثیر (11/ 162) برمیآید: آنکه سلطان محمد را بر تخت نشانده بود، امیر خاص بک بن پلنکری (بلنکری) از امرای مقتدر و مشهور سلاجقه بود و امیر خاص بک احمدیلی، یا ارسلان ابه در این موقع و حتی مدتی پیش از آن در آذربایجان بوده است. بنداری (ص 197، 198) میگوید خاص بک بن بلنکری پس از کشتن ابن طغایرک در نزدیکی گنجه، به محاصرۀ اردبیل و از آنجا به محاصرۀ مراغت رفت. بنداری از کسی که در مراغه بوده است، نام نمیبرد، اما ظاهراً باید همین خاص بک احمدیلی باشد که مراغه پس از پدرش در اقطاع او بود. بنابراین چنین مینماید که ارسلان ابه، یا خاص بک احمدیلی خود را در مراغه مستقل میدانسته، و از مسعود سلجوقی و خاص بک بن بلنکری امیر او اطاعت نمیکرده است. چون سلطان محمدبن محمود در اواخر 547، یا اوایل 548ق به سلطنت رسید، خاص بک بن بلنکری را که موجب پادشاهی او شده بود، بکشت و سر او را نزد اتابک ایلدگز و ارسلان ابه فرستاد، به گمان اینکه آن دو به سلطان خواهند پیوست؛ ولی آن دو سلطان محمد را به بیوفایی و نقض عهد متهم کردند (همو، 210، 211) و با لشکریان خود به زنجان رفتند تا به خدمت سلطان سلیمان شاه بن محمدبن ملکشاه که دعوی سلطنت داشت، برسند. اما سلیمان شاه و وزیرش، فخرالدین ابوطاهر، پیوسته مست بودند و به کارهای مملکتداری نمیرسیدند. به همین سبب هر دو امیر از او جدا شدند. ایلدگز به قصد اران به آذربایجان رفت و ارسلان ابه و امرا به مرج قراتکین رفتند تا سلیمان شاه و وزیر او را از میان بردارند. سلیمان شاه آگاه شد و فرار بر قرار اختیار کرد (همو، 212، 213). پنداری میگوید چون سلطان محمد از نفرت امرا آگاه شد، به اصفهان رفت و چون میدانست که سپاهیان با عمش سلیمان شاه نخواهند ساخت، با امرای اطراف مکاتبه کرد که ناگاه خبر فرار سلیمان شاه رسید و امرای دولت نزد او شتافتند و او را تهنیت گفتند. بنداری نام این امرا را ذکر نکرده است، اما بیشک یکی از ایشان همین ارسلان ابه احمدیلی بوده است (ص 213، 214). هنگامی که ایلدگز و ارسلان ابه نزد سلیمان شاه رفته بودند، برادر سلطان محمد به نام چغری شاه با اتابکش ایاز در آذربایجان بود و خاطر این دو امیر را به خود مشغول داشته بود. سلطان محمد برای اینکه این دو امیر بزرگ را به خود جلب کند، شرفالدین گردبازو را برای اصلاح میان چغری شاه و این دو امیر به آذربایجان فرستاد و او در حالی رسید که جنگ میان چغری شاه و آن دو در گرفته بود. گردبازو میان طرفین آشتی برقرار کرد و چغری شاه تسلیم گردبازو شد و اتابک ایلدگز و ارسلان ابه آذربایجان را میان خود تقسیم کردند، بجز اردبیل که آن را به امیر آغوش دادند (همو، 222). در 549ق زن سلطان محمد درگذشت و سلطان به ماتم نشست. امیر ایلدگز با سپاه آذربایجان و امیر شیر (شیرگیر برادر ارسلان ابه) با سپاه برادرش به تسلیت به همدان رفتند و مدتی اقامت کردند و بعد اجازه گرفتند و بازگشتند (همو، 223-224). بنابراین، امیرارسلان ابه جزو هواخواهان و خدمتگزاران سلطان محمد درآمده بود و شاید وفادارترین کس به او بود، زیرا سلطان به هنگام مرگ (ذیحجۀ 554) پسر کوچک خود را به آق سنقر احمدیلی (مراد ابن آق سنقر احمدیلی یعنی همین ارسلان ابه است) سپرد و گفت: «میدانم که سپاهیان به این کودک سر طاعت فرود نخواهند آورد، او را به امانت به دست تو میسپارم که به بلاد خود ببری» و ارسلان ابه او را به مراغه برد (ابن اثیر، 11/ 251). در 556ق شرفالدین گردبازو امیر سلیمان شاه را به جهت افراط در شرابخواری و اهمال در امور سلطنت معزول کرد و کشت. پس از آن به ایلدگز که اران و بیشتر آذربایجان در دست او بود، کس فرستاد که ارسلان شاه را با خود بیاورد تا سلطنت به نام او کنند. ارسلان شاه پسر طغرل بن محمدبن ملکشاه بود و ایلدگز مادر او را به زنی گرفته بود و پهلوان، پسر ایلدگز، و قزل ارسلان پسر دیگر او نیز از همین زن بودند. ارسلان شاه در دست ایلدگز آلتی بیش نبود و کارها همه به فرمان ایلدگز بود. پس از آنکه ارسلان شاه را بر تخت نشاندند، ایلدگز به ارسلان ابه نامه نوشت و از او خواست که به حضور ارسلان شاه برود. ارسلان ابه نپذیرفت و گفت که از او دست بر دارند والا نزد او کسی است که او را به سلطنت برمیدارد و مقصود او همان پسر سلطان محمد بود که در هنگام وفات او را به ارسلان ابه سپرده بود. این امتناع او به تشجیع ابن هبیره، وزیر خلیفه المقتفی، بود که به او نامه نوشته بود تا آن پسر را به سلطنت بردارد. المقتفی به درخواست ایلدگز برای خواندن خطبه به نام ارسلان شاه جواب نداده، و فرستادۀ او را با توهین بازگردانده بود. اصولاً المقتفی خلیفه پس از شکست محاصرۀ بغداد به دست سلطان محمد، دیگر خود را مستقل از سلاجقه میشمرد و به ایشان اعتنایی نداشت. ایلدگز چون پاسخ رد ارسلان ابه را شنید، سپاهی به سرکردگی پسرش پهلوان به جنگ او فرستاده. ارسلان ابه با سپاهیانی که شاه ارمن صاحب خلاط به یاری او فرستاده بود، به مقالۀ پهلوان شتافت و در کنار سپیدرود او را شکست سختی داد (همو، 11/ 266-269). در 557ق گرجیان به بلاد مسلمانان حمله بردند و دست به قتل و غارت فجیعی زدند. ایلدگز و ارسلان با آنکه دشمن بودند، هر دو با کمک شاه ارمن پسر سکمان قطبی به مقابلۀ گرجیان شتافتند و در صفر 558 آنان را درهم شکستند (همو، 11/ 286-287). در 563ق ارسلان ابه خواست تا پسر سلطان محمد را که نزد او بود، به سلطنت بردارد. از اینرو رسولی با هدایا به بغداد فرستاد تا خطبه به نام او کنند و چون میدانست که خلیفه حضور سلجوقیان را در بغداد برنخواهد تافت، قول داد که او هرگز پا به عراق نخواهد گذاشت و چیزی جز خطبه نخواهد خواست. جواب خلافت «تطییب قلب» او بود و این بدان معنی است که در عین آنکه درخواست ارسلان ابه را نپذیرفتند، نخواستند او را ناخشنود گردانند. اما ایلدگز از شنیدن این خبر برآشفت و سپاهی به فرماندهی پسرش پهلوان به جنگ ارسلان ابه فرستاد و او را شکست داد چنانکه ارسلان ابه ناچار شد در مراغه متحصن شود، اما رسولان آن دو را صلح دادند و پهلوان نزد پدر خود که در همدان بود، بازگشت (همو، 11/ 332). ارسلان ابه در 570ق مرد و پسر خود فلکالدین را به جانشینی برگزید.
فلکالدین
پس از مرگ ارسلان ابه، پهلوان پسر ایلدگز فرصت را غنیمت شمرد و به قلمرو او حمله کرد. ظاهراً قلعۀ رویین دژ که از قلاع بسیار مستحکم اطراف مراغه بود، مرکز اموال و اسلحۀ احمدیلیان بود و فلکالدین نیز در همانجا متحصن گردید و پهلوان نتوانست آنجا را بگیرد. بعد به محاصرۀ مراغه پرداخت و چون صدرالدین قاضی مراغه با اسیرانی که از سپاه پهلوان گرفته بود، خوشرفتاری کرده، و آنان را آزاد ساخته بود، پهلوان به وساطت وی به صلح تن در داد و قرار شد که تبریز را نیز که از سوی قزلارسلان برادر پهلوان محاصره شده بود، به پهلوان واگذار کنند. از اینجا معلوم میشود که تبریز و نواحی آن نیز در دست احمدیلیان بوده است (همو، 11/ 423).
علاءالدین کُرب (کُرپا، کُرپه) ارسلان
وی پس از فلکالدین بر تخت نشست. نام کرب چنانکه کسروی به درستی حدس زده است، نامی ترکی و به معنی کودک است، چنانکه امروز در ترکی آذری به کودک شیرخواره «کُرپه» میگویند. بنابراین کرب ارسلان یا کرپا ارسلان به معنی شیر کوچک است. منجمباشی (همانجا) او را فرزند فلکالدین مینامد، ولی کسروی (همانجا) از این بیت نظامی در هفت پیکر (ص 23): در بزرگی برابر ملک است / وز بلندی برادر فلک است که برای همین علاءالدین کرب ارسلان سروده است، حدس زده که او باید برادر فلکالدین باشد نه پسر او. این حدس کسروی درست است، زیرا ابن فوطی نام او را علاءالدین ارسلان (بن؟) کربة بن نصرةالدین ابه ارسلان بن اتابک قراسنقر (؟) الاحمدیلی المراغی نوشته است (4(2)/ 1071). اما در این نوشته دو اشتباه هست: یکی آنکه به جای ارسلان کربه، «ارسلان بن کربه» آمده، و دیگر آنکه به جای آق سنقر، «قراسنقر» ذکر شده است. اشتباه اخیر را ابن اثیر (12/ 275) نیز مرتکب شده است. ابن فوطی او را پادشاهی نیکسیرت، ملایم و دوستدار دانشمندان و ائمه [فقها و اهل حدیث] و مایل به «قراء و صوفیه» وصف کرده است (4(2)/ 1071). این وصف با این مطلب که نظامی هفتپیکر را به نام او ساخته، و او را ستوده است، تطبیق میکند (نک : ص 21-29). به گفت نظامی (ص 27، 28) کرب ارسلان دو پسر بزرگ داشته است: یکی نصرةالدین ملک محمد و دیگری احمد که گویا لقب او فلکالدین بوده است، ولی ابناثیر در حوادث سال 604ق که وفات علاءالدین قراسنقر (درست: آق سنقر)، یعنی نوۀ آقسنقر احمدیلی صاحب مراغه را ذکر میکند، میگوید از او پسر خردسالی بر جای ماند (همانجا). این گفتۀ ابن اثیر یا اشتباه است (چنانکه در نام قراسنقر اشتباه کرده است)، و یا آنکه باید گفت آن دو پسر بزرگ در زمان حیات علاءالدین کرب ارسلان درگذشتهاند. اصولاً تاریخ این قسمت تاریک است و تحقیق در آن مجال دیگری لازم دارد. به هر حال به گفتۀ ابن اثیر در 602ق جنگی میان علاءالدین و ابوبکربن پهلوان و آیدغمش مملوک پدرش پهلوان درگرفت. مظفرالدین گوگبوری صاحب اربل به کمک علاءالدین آمده بود، ولی با نامۀ تهدیدآمیز آیدغمش به جای خود بازگشت و ابوبکر پسر پهلوان و آیدغمش مراغه را در حصار گرفتند و علاءالدین ناچار به صلح تن در داد و قلعهای از خود را به تصرف ابوبکر داد و ابوبکر هم دو شهر اشنو و اُرمیه را به اقطاع او داد (در الکامل ابن اثیر به جای اشنو، به غلط «استوا» آمده است، نک : 12/ 236-237). از سرنوشت دو پسر علاءالدین که نظامی نام برده است، اطلاعی در دست نیست و چنانکه گفته شد، ابن اثیر در حوادث 604ق از مرگ علاءالدین خبر میدهد و میگوید پس از او پسرش که کودکی بود، ولایت یافت و کارهای او در دست خادم پدرش بود. یکی از امرای پدرش بر او بشورید، ولی این خادم او را شکست داد و مملکت بر پسر علاءالدین باقی ماند، تا آنکه وی در اول 605ق درگذشت و از آن خاندان کسی نماند و نصرةالدین ابوبکر بن پهلوان بر بلاد احمدیلیان بجز رویین دژ که بسیار مستحکم بود و آن خادم از آن پاسداری میکرد، مستولی گردید (همو، 12/ 275). ابن فوطی از شخصی به نام عزالدین ابوالحارث ارسلان ابه بن اتابک الترکی صاحب مراغه، میگوید که امیری عادل بود و شیخ ما کمالالدین احمدبن العزیز المراغی قاضی سر او (سراب) او را مدح گفته است و در جنگی که میان او و نصرةالدین بیشکین در نواحی ورزمان [درست: ورزقان] از اعمال تبریز در 605ق روی داد، کشته شد. او صاحب مدرسهای است که اکنون ]در زمان ابنفوطی[ به مدرسۀ قاضی معروف است (4(1)/ 27-28). ابن فوطی (د 723ق) تقریباً در این روزگار میزیسته است و از آگاهیهایی که به دست میدهد، برمیآید که از تاریخ آن زمان مطلع بوده است. پس باید پرسید که این عزالدین ابوالحارث ارسلان ابه چه نسبتی با علاءالدین کرب ارسلان داشته است؟ آیا پسر او بوده؟ و در این صورت ارتباط او با آن کودک صغیری که ابناثیر میگوید در 605ق درگذشت، چیست؟ احتمال میرود که ابناثیر به سبب دوری از محل، اطلاع دقیقی از وقایع نداشته است و باید قول ابن فوطی را که نشانیهای بیشتری میدهد، بر سخن او ترجیح داد. از سوی دیگر از نصرةالدین بیشکین اطلاع چندانی در دست نیست و زامباور به استناد کتاب مارکوف که سکههای ارمیتاژ را چاپ کرده است، او را از ملوک اهر میشمارد (ص 296). پس از 605ق خبر دیگری که از خاندان احمدیلیان در دست است، مربوط به 618ق است که مغولان، رویین دژ را محاصره کردند و صاحب مراغه زنی بوده که در رویین دژ اقامت داشته است. مغولان مراغه را گرفتند و کشتار کردند، ولی ظاهراً به رویین دژ دست نیافتند (ابناثیر، 12/ 377). از این زن اخباری هم در سیرة السلطان جلالالدین منکبرنی دیده میشود که در رویین دژ اقامت داشت و شرفالملک وزیر جلالالدین رویین دژ را محاصره کرد و میخواست که آن زن را به عقد خود درآورد، ولی خود سلطان جلالالدین آن زن را گرفت و به حرم خود فرستاد (نسوی، 263، 264).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنحوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامر، لیدن، 1939م؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابنعدیم، عمر، بغیةالطلب (قسم التراجم الخاصة بتاریخ السلاجقة)، به کوشش علی سویم، آنکارا، 1976م، ج 8، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1409ق/ 1988م؛ ابن فوطی، عبدالرزاق، تلخیص مجمع الآداب، به کوشش مصطفی جواد، دمشق، 1962م؛ ابن قلانسی، حمزه، ذیل تاریخ دمشق، به کوشش آمدرز، بیروت، 1908م؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، زبدة التواریخ، به کوشش محمدتقی دانشژوه، تهران، 1366ش؛ بنداری اصفهانی، فتح، زبدةالنصرة، مختصر تاریخ آل سلجوق عمادالدین کاتب، به کوشش محمد عزاوی، قاهره، 1974 م؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1333ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و...)، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی، تهران، 1356ش؛ زامباور، معجمالانساب، ترجمۀ زکی محمدحسن بک و دیگران، بیروت، 1400ق؛ کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، 1335ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ منجمباشی، احمد، جامعالدول، نسخۀ خطی کتابخانۀ سلیمانیه، شم 5019؛ نسوی، محمد، سیرةالسلطانجلالالدین منکبرنی، به کوشش حافظ احمد حمدی، قاهره، 1953م؛ نظامی گنجوی، هفت پیکر، تهران، 1334ش؛ نیز: