صلاح ديدند من باشم» اين را حكش كردند. اگر آن وقت يك نفر، مثلًا از رجال، يك نفر از علما، يك جمعى از مردم، صدا كرده بودند كه ما نمىخواهيم اين سلسله را، اينها چه كردند با ما؛ پدرش چه كرد كه اين چه بكند. اين يكى از غفلتهايى بود در تاريخ ايران كه مسير تاريخ ايران را اگر اين غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلاى به اين صحبتها اينجا نداشتيم؛ و نه من اينجا بودم و نه آقايان؛ همه سرِ كارِ خودشان در مملكت خودشان بودند.
غفلت قوام السلطنه و دكتر مصدق
اين غفلت بزرگ از رجال سياسى و علما و- عرض مىكنم كه- ساير اقشار مملكت ما واقع شد، و اين آدم را تحميل كردند بر ما و دنبالهاش را هم گرفتند كه قدرتمندش كنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوام السلطنه» [1] مىتوانست اين كارها را بكند لكن با غفلتها، با ضعف نفسها نكرد. از او بالاتر «دكتر مصدق» [2] بود. قدرت دست دكتر مصدق آمد لكن اشتباهات هم داشت. او براى مملكت مىخواست خدمت بكند لكن اشتباه هم داشت. يكى از اشتباهات اين بود كه آن وقتى كه قدرت دستش آمد، اين را خفهاش نكرد كه تمام كند قضيه را. اين كارى براى او نداشت آن وقت، هيچ كارى براى او نداشت، براى اينكه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود، و اين [3] هم اين ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اين طور نبود كه اين يك آدم قدرتمندى باشد ... مثل بعد كه شد. آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود لكن غفلتى شد. غفلتى ديگر اينكه مجلس را ايشان منحل كرد و يكى يكى وكلا را وادار كرد كه برويد استعفا بدهيد. وقتى استعفا دادند، يك طريق قانونى براى شاه پيدا شد و آنكه بعد از اينكه مجلس نيست، تعيين نخست وزير با شاه است؛ شاه تعيين كرد نخست وزير را! اين اشتباهى بود كه از دكتر واقع شد. و دنبال آن اين مرد را دوباره برگرداندند به ايران. به قول بعضى كه «محمد رضا
[1] احمد قوام (1252- 1334 ه. ش.) بارها نخست وزير شد. قيام 30 تير 1331 عليه صدارت وى بود.
[2] محمد مصدق (1261- 1346 ه. ش.) دولت او در 28 مرداد 1332 با كودتاى امريكايى سرنگون شد.