مواد خارجيه غير خالص است، ولى آتش جهنم خالص و بى خلط و جوهر قائم بالذات حىّ مريدى است كه از روى شعور اهل خود را مىسوزاند، و به هر قدر كه مأمور است فشار به اهل خود مىآورد. در وصفش شنيدى فرموده صادق مصدّق جبرئيل امين را. قرآن خدا و اخبار انبيا پر است از وصف آن.
و اما ارتباط آتش جهنم و التصاق آن به بدن در اين عالم شبيه ندارد. جميع آتشهاى اين عالم اگر به انسان احاطه كند بيش از احاطه به سطوح نكند، ولى آتش جهنم به ظاهر و باطن و به خود مدارك و متعلقات آنها يك نحو احاطه دارد. آن آتش است كه قلب و روح و قوا را مىسوزاند و با آنها يك نحو اتحاد پيدا مىكند كه در اين عالم بىنظير است.
پس، معلوم شد كه موجبات عذاب در اين عالم به هيچ وجه فراهم نيست: نه مواد اينجا لايق قبول، و نه فاعل حرارت تامّ الفاعلية، و نه ادراك تام است. آتشى كه جهنم از نفس او بسوزد ما ادراك آن را و تصور آن را نمىتوانيم بكنيم، مگر آنكه خداى نخواسته جزو متكبران گرديم و اين خلق زشت ناهنجار را اصلاح نكرده از اين عالم منتقل شويم و بالمعاينه آن را ببينيم. فلبئس مثوى المتكبّرين. [1]
فصل در بيان بعضى از موجبات كبر است
بدان كه از موجبات تكبر كردن، به واسطه آن امورى كه ذكر شد، يكى كوچكى دماغ و ضعف قابليت و پستى و كم حوصلگى است، و بالجمله چون ظرفيتش كم است، به مجرد آنكه يك كمالى در خود مىبيند و يك امتيازى در خود مشاهده مىكند گمان مىكند داراى مقام و مرتبهاى است، با آنكه اگر با نظر اعتبار و انصاف نظر كند، به هر رشتهاى كه وارد است و به هر كمالى كه متصف است، مىفهمد كه آنچه را كه كمال گمان كرده و به آن افتخار و تكبر نموده، يا اصلا كمال نبوده، يا اگر بوده در مقابل كمالات ديگران قدر قابلى نداشته، و بيچاره صورت خود را به سيلى سرخ كرده و استسمن ذا ورم [2]، مثلا عارفى كه به واسطه عرفان خود به سايرين به چشم حقارت نظر كرده تكبر مىكند و «قشرى» و ظاهرى مىگويد، آيا از معارف الهيه چه دارد جز يك دسته مفهومات كه همه حجاب حقايقاند و سدّ طريق، و يك مقدار اصطلاحات دلفريب با زرق و برق كه به معارف الهيه ارتباطى ندارد و با
[1] براستى چه بد است جايگاه خود پسندان.» (نحل- 29).
[2] «ورم كرده را چاق پنداشت.» فرائد الادب. در تاج العروس (ج 9، ص 249) در ماده «سمن» به صورت استسمنت ذا ورم، آمده است.