هركجا كرده آن نهنگ آهنگ # از من و ما نه بوى ماند و نه رنگ
نقطهء زين دوائر پر كار # نيست بيرون ز دور اين پركار
چه مركب در اين قضا چه بسيط # هست حكم فنا بجمله محيط
بلكه مقراض قهرمان حقست # قاطع وصل كلما خلق است
هندوى نفس راست غل دو شاخ # تنگ كرده برو جهان فراخ
نظامى
تو پندارى كه عالم جز همين نيست # زمين و آسمانى غير ازين نيست
چو آن كرمى كه در گندم نهانست # زمين و آسمان او همانست
تتمه كلام در توحيد
مىبرد تا بخدمت ذو المن # كشكشانش دو شاخه در گردن
دو نهالست رستة از يك بيخ # ميوهشان شان نفس و طبع را توبيخ
كرسى لا مثلثى است صغير # اندرو مضمحل جهان كبير
هركه رو از وجود محدث تافت # ره بكنجى از آن مثلث يافت
عقل داند ز تنگى هر كنج # كه در او نيست ما و من را گنج
بو حنيفة چه در معنى سفت # نوعى از باده را مثلث گفت
هست بر راى او بشرح هدى # آن مثلث مباح و پاك ولى
اين مثلث بكيش اهل فلاح # واجب و مفترض بود نه مباح
زان مثلث هر آن كه زد جامى # شد ز مستى زبون هر خامى
زين مثلث هرآنكه يك جرعه # خورد بختش بنام زد قرعه
جرعهء راحتش بجام افتاد # قرعه دولتش بنام افتاد
دارد از لا فروغ نور قدم # گرچه لا داشت تيرگى عدم
چون كند لا بساط كثرت طى # دهد الا ز جام وحدت مى
قدماء الحكماء: على أنّ نفوس الحيوانات ناطقة مجردة، و هو مذهب الشيخ المقتول و قد صرح الشيخ الرئيس في جواب أسئلة بهمنيار، بأنّ الفرق بين الإنسان و الحيوانات في هذا الحكم مشكل.