نام کتاب : الاحتجاج - ترجمه جعفری نویسنده : الطبرسي، أبو منصور جلد : 2 صفحه : 71
159 - باسناد مذكور در متن مروى است كه مردى نزد امام حسن عليه السّلام رسيده و گفت : اى زادهء رسول خدا ، گردنهايمان را خوار و ذليل ساختى ، و آنچنان ما شيعيان را به بردگى انداختى كه هيچ كسى برايت باقى نماند ! ! . حضرت فرمود : براى چه ؟ ! گفت : به اينكه حكومت را تسليم اين طاغيه نمودى ! . حضرت فرمود : بخدا اين حكومت به او واگذار نكردم جز براى اينكه يار و ياورى براى خود نيافتم ، و گر نه با او شبانه روز جنگ مىكردم تا خود خداوند ميان من و او حكم و داورى فرمايد ، ولى أهل كوفه را شناخته و آزمودم ، و هيچ خيرى نديدم ، اينان عارى از هر وفا و عهدى در سخن و كردار و دمدمى مزاجند ، اينان معتقدند كه قلب و دلشان با ماست ولى شمشيرهاشان عليه ما كشيده شده است . راوى گفت : همين طور با من سرگرم صحبت بود كه ناگاه خون بالا آورد ، ظرفى طلبيد و از معده اش آنقدر خون آمد كه آن ظرف لبريز شد . عرض كردم : اى زادهء رسول خدا اين چه حالى است كه شما را رنجور مىبينم ؟ ! فرمود : اين طاغيه كسى را مأمور نموده كه به من سمّ دهد و آن بر جگر من أثر گذاشته و همان طور كه مىبينى تكَّه تكَّه از دلم خارج مىشود .
نام کتاب : الاحتجاج - ترجمه جعفری نویسنده : الطبرسي، أبو منصور جلد : 2 صفحه : 71