responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامى نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 1  صفحه : 215

مطيع و ولى و نبى. چنانكه خدا ميفرمايند ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ‌. (لمع ص 370) صاحب لمع گويد: اصطفاء بمعنى اجتباء در سابق علم است چنانكه خدا ميفرمايد: وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ‌.

(لمع ص 307) اين اصطلاح از قرآن مجيد گرفته شده است كه فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ‌.

اصْطِلام وَ هَيَمَاْن‌

- (اصطلاح عرفانى) اصطلام در لغت بمعناى استيصال و شدائد است، و در اصطلاح صوفيان غلبات حق بود كه به كليت بنده را مقهور خود گرداند، بامتحان لطف اندر نفى ارادتش، و قلب ممتحن و مصطلم هر دو بيك معنى نباشد چه آنكه اصطلام اخفى و ارق از امتحان است اندر جريان عبارات.

(كشف المحجوب ص 506) ابن فارض گويد:

يفرقنى لبّى التزاما بمحضرى‌

و يجمعنى سلبى اصطلاما بغيبتى‌

اصطلام «و له» غالب بر قلب است و آن قريب المعنى با هيمان است (كشاف ص 856).

اصطلام غلبه‌ايست كه بر عقول وارد شده و آن را مقهور سلطان و قهر خود گرداند.

و بعضى گفته‌اند «قلوب مصطلمة و قلوب ممتحنة و ان وقع الاصطلام فهو ذهابه و طمسه» (لمع ص 372).

اصْطِناع‌

- (اصطلاح ذوقى) طلب مصنوعى را كردن «اصطنع» يعنى امر كرد كه چيزى را براى او بسازند.

«اصطنعته» يعنى او را تربيت كردم براى صنعت و بالاخره بمعنى برگزيدن آمده است و در اصطلاح بدين سخن آن خواهند كه خداوند تعالى بنده را مهذب گرداند بفناء جمله نصيب‌ها از وى و زوال جمله حظها و اوصاف نفسانى وى را اندر وى مبدل گرداند تا بزوال نعوت و تبديل اوصاف از خود بيخود شود و اين درجت مخصوص انبياست نه اولياء (كشف المحجوب ص 505).

صاحب لمع گويد: اصطناع- مرتبه‌ايست كه مخصوص انبياء و صديقانست.

و بعضى گويند اصطناع مخصوص بموسى است بحكم‌ «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» و دسته ديگر گويند مخصوص بانبياء است بطور مطلق (لمع ص 370).

اصْغَر

- (اصطلاح منطقى) موضوع مطلوب نتيجه را اصغر نامند مثلا در قياس «عالم متغيرات است و هر متغيرى حادث است» نتيجه مطلوب كه عالم حادث است باشد خود مركب از موضوعى «عالم» و محمولى «متغير» است كه موضوع را اصغر و محمول را اكبر نامند ..

(اساس الاقتباس خواجه طوسى ص 191 و رجوع شود به دستور ج 1 ص 124)

اصْل‌

- (اصطلاح اصولى، ادبى، فلسفى، عرفانى) اصل در لغت ريشه و بيخ چيزى را گويند و در اصطلاح اصوليين بر چندين معنى اطلاق شود كه مرجع همه چهار

نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامى نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 1  صفحه : 215
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست