والدين خود باشد، آن را عقده منفى اديپ گويند. اين عقده در هر يك از
دو حالت توأم با اشتياق كودك به خلاصى از پدر يا مادرى است كه در امر محبت رقيب
اوست. اين عقده از اين جهت به عقده اديپ موسوم است كه اديپ فرزند لايوس پادشاه
تنبيه مأمور شد كه پدر خود را بكشد و با مادر خود ازدواج كند.
در مقابل عقده اديپ در پسران عقده كترا در دختران است. وجه تمايز اين
عقده عشق ورزيدن دختر به پدر خويش است. وجه تسميه اين عقده به كترا اين است كه
كترا دختر آگاممنون است كه برادرش اورست به او كمك كرد تا انتقام خون پدرش را از
مادرش كه در قتل او شريك بود بگيرد. از ويژگىهاى اين عقده اين است كه دختر
آگاهانه يا ناخودآگاه به پدر خود علاقه دارد و از مادر خود بدش مىآيد و تصورات و
عواطف او، او را به گناه مىكشاند.
عقل
فارسى/ خرد
Raison
فرانسه/Intelligence
tcelletnI
انگليسى/Reason
ecnegilletnI
tcelletnI
gnidnatsrednU
sr ewaplautcelletnI
لاتين/Ratio
aitnegilletnI
عقل در لغت به معنى منع و نهى است. از اين جهت به اين نام خوانده شده
است كه شبيه افسار شتر است زيرا عقل صاحب خود را از عدول از راه درست بازمىدارد،
همان طور كه عقال (افسار) شتر را از بدىها بازمىدارد. عامه مردم عقل را به سه
معنى به كار مىبرند:
اول- به معنى وقار و هيأت انسان پس تعريف آن
اين است كه عقل انسان را در گفتار و حركات و سكنات و اختيار، محدود مىكند.
دوم- به احكام كليى اطلاق مىشود كه انسان
اكتساب مىكند. پس تعريف آن اين است كه عقل عبارت از مجموعه معانىيى است كه در
ذهن گردآمده و همچون مقدماتى است كه اغرض و مصالح توسط آن ادراك مىشود.
سوم- به معنى صحت فطرت اوّليه در انسان است.
پس تعريف آن اين است كه عقل قوهايست كه خوبى و بدى و نقص و كمال اشياء را درك
مىكند.
فيلسوفان عقل را به معانى زير به كار بردهاند:
1- اولين معنى اين است كه گفتهاند: «عقل جوهر بسيطى است كه حقايق اشياء
را درك مىكند.» (كندى رساله در حدود و رسوم اشياء) اين جوهر «مركب از قوّه
فسادپذير نيست» (ابن سينا، اشارات). اين جوهر «ذاتا مجرد از ماده و در عمل مقارن
آن است» (تعريفات جرجانى).
قول به جوهريت عقل در بيشتر نوشتههاى فيلسوفان موجود است. فارابى
گويد قوّه عاقله «جوهر بسيط مقارن ماده است كه بعد از مرگ بدن باقى مىماند و
جوهرى يگانه است و حقيقت انسان است.» (عيون المسائل) ابن سينا هر جا از قوّه عاقله
نام برد عنوان جوهر بدان اطلاق مىكند. وى جوهرى را كه از هر جهت دور از ماده باشد
عقل مىنامد و اين همان نفس ناطقه است كه هر كس با لفظ «من» بدان اشاره مىكند.
2- دومين معنى عبارت است از اين سخن آنان كه گفتهاند: عقل قوهاى از
نفس است كه تصور معانى و تركيب قضايا و قياسها توسط آن حاصل مىشود. فرق عقل و حس
اين است كه عقل مىتواند صورت را از ماده و لواحق آن انتزاع كند. اما حس به اين
كار توانائى ندارد. بنا بر اين عقل قوّه تجريد و انتزاع است كه صور اشياء را از
مادّه آنها جدا مىكند و معانى كلى از قبيل جوهر و عرض و علت و معلول و غايت و
وسيله و خير و شر و ... را درمىيابد. اين قوه نزد فيلسوفان اسلام داراى مراتب
مختلف است:
اول- عقل هيولانى كه استعداد محض ادراك
معقولات است. «به اين جهت به هيولا منسوب است كه نفس در اين مرحله شبيه هيولاى
اولى است و در حد ذات خود خالى از صور كلى است.» (تعريفات جرجانى) عقل هيولانى
مترادف عقل بالقوه است، و آن عقلى است كه شبيه صفحه سفيدى است كه چيزى بر آن نقش
نبسته است.
دوم- عقل بالملكه كه عبارت است از علم به
ضروريات و استعداد نفس براى اكتساب نظريات توسط ضروريات.
سوم- عقل بالفعل عبارت است از اينكه از
طريق تكرار اكتساب، نظريات در قوّه عاقله فراهم آيد، بطورى كه براى اين قوه،
ملكهاى فراهم آيد كه بدون قبول زحمت اكتساب