حجاج به معنى مجموعه حجتهائى است كه براى اثبات يا ابطال عقيدهاى
اقامه مىشود. و نيز به معنى روش اقامه حجت است.
و بالاخره حجّت به معنى دليل روشن (بينت) است. در اين مورد گفتهاند:
دليل روشن در مقابل مدعى، معنى اين سخن اين است كه حجت را بر عليه مدعى آماده
كردهاند نه بر عليه انكاركننده.
حدّ
فارسى/ پيرامون
فرانسه/Definition ,TermeX
انگليسى/Definition
لاتين/Definitio ,Terminus
حد در لغت به معنى جدا كردن دو چيز است و انتهاى هر چيزى حد آن است.
و نيز حد به معنى مجازات شخص گناهكار است.
جمع اين كلمه حدود است. استعمال آن به صورت «اجراى حد» به كار رفته
است. حدود الهى يعنى آنچه خداوند حلال و حرام بودن آن را معلوم كرده است.
و نيز حد به معنى پايان است كه معنى توسط آن، تمام مىشود و چيزى است
كه تصور مطلوب بدان دست مىيابد.
بيان حد شىء يعنى توصيف معنى آن، به نحوى كه شىء را از اشياء ديگر
متمايز كند.
در اصطلاح فلسفه حد عبارت است از قولى كه ماهيت شىء را بيان كند،
يعنى تعريف كامل و حد تام معنى لفظى كه تعريف آن مطلوب است. مثل تعريف انسان به
حيوان ناطق. [در مقابل] رسم يا وصف عبارت است از تعريف شىء توسط صفات عارضىيى
كه لازمه تشخيص شىء از اشياء مشابه است. مثل تعريف انسان به حيوان خندهناك.
...
حد به دو قسمت تام و ناقص تقسيم مىشود. حد تام حدى است كه از جنس و
فصل قريب به وجود آمده باشد.
مثل تعريف انسان به حيوان ناطق. حد ناقص حدى است كه يا فقط از فصل
قريب و يا از فصل قريب و جنس بعيد تشكيل شده باشد. مثل تعريف انسان به جسم ناطق.
از شرايط حد تام اين است كه جامع و مانع باشد، يعنى جامع تمام افراد شىء معرف و
مانع از دخول افراد غير در آن گردد.
از ديگر شرايط آن اين است كه مطرد و منعكس باشد. مقصود از اطراد اين
است كه هر كجا حد موجود بود محدود نيز موجود باشد، و معنى انعكاس اين است كه هر جا
حد نبود محدود نيز نباشد. اگر حد مطرد نباشد، مانع نيست و اگر منعكس نباشد، جامع
نيست. [اطراد و انعكاس همان جامع و مانع بودن است.] نشانه درستى حد اين است كه
بتوان لفظ «هر» در دو طرف آن قرار داد. مثل اينكه در تعريف انسان مىتوان گفت: هر
انسانى حيوان ناطق است و هر حيوان ناطقى انسان است.
حد (تعريف) از جهت ديگرى به دو قسمت تقسيم مىشود: تعريف لفظى و
تعريف حقيقى يا ذاتى. تعريف لفظى تعريفى است كه به مفهوم اسم شىء (نه خود آن) نزد
شخص تعريفكننده، دلالت كند. ابن سينا گويد: «هر كس لفظى را به كار مىبرد، بايد
آن را محدود كند تا بتواند معنائى را كه مورد نظر اوست، برساند. و نبايد در
استعمال لفظ با او مناقشه كرد مگر اينكه قصد و نيت خود را با آشفتگى بيان كند ...
مثلا لفظ «انسان» را اگر كسى در كلام خود استعمال كند، وقتى از او
سؤال شود كه مقصودت چيست؟ بگويد حيوان راست قامت پوست آشكار دو پا؛ به اين ترتيب
لفظ انسان را به معنائى كه استعمال كرده است، تعيين نموده و در اين مورد نبايد با
او مناقشه كرد، زيرا حيوانى با اين خصوصيات وجود دارد و با اين صفات داراى اعتبار
است، و داشتن چنين صفاتى آن را از داشتن اسمى محروم نمىكند.
در موردى كه بيش از هر چيز مىشود بر اين شخص خرده گرفت، مسأله زبان
است و اين امر ربطى به نكتهگيرى علمى ندارد.» (منطق المشرقيين) اما حد ذاتى قولى
است كه حقيقت شىء را تعيين مىكند، و مقصود از آن اين است كه در ذهن صورت معقولى
ايجاد شود كاملا مساوى با صورت شىء خارجى. بنا بر اين چيزى كه وجود نداشته باشد،
حد ذاتى ندارد. بلكه درين مورد فقط مىتوان سخنى آورد كه مطلب را شرح دهد. از
شرايط حد ذاتى اين است كه تام باشد و خلاصه باشد و در اداى آن از استعمال الفاظ
نامأنوس پرهيز شود، و نيز الفاظ مجازى، مشترك و متردد، در آن استعمال نشود.
بين حد عملى و حد علمى فرق گذاشتهاند. در اين مورد گفتهاند: حد
عملى قولى است مركب از صفات عرضى يا صفات ذاتى كه مفهوم شىء را بيان كند، مثل
تعريف اشياء معمولى به صفات ظاهرى آنها در فرهنگها. اما حد علمى عبارت است از
تعريف كامل شىء و مركب از صفات ذاتى و مقوّم شىء است، يعنى جنس و فصل آن. مثل