برگسون گويد: «چون خيزش حياتى در تمام خطوط تحول، كه موجب پراكندگى
آن است، باقى است، اين خيزش علت اصلى دگرگونىهاست، مخصوصا دگرگونىهائى كه در
محدوده يك نظام، جابجا مىشوند و براى ايجاد انواع تازه، بعضى از آنها در مراحل
بالاتر قرار مىگيرد.» (تحوّل خلّاق).
نيز برگسون گفته است: «خيزش حياتى هر چه در طريق خود سير كند، بيشتر
قطعه قطعه و شاخه شاخه مىشود و هر چه بر قدمت زندگى افزوده شود جلوههاى آن بيشتر
و پراكندهتر مىشود. اما يكپارچگى اصل حيات، كه تمام جلوههاى زندگى به آن باز
مىگردد، بعضى از اقسام را متمم بعضى ديگر قرار مىدهد، گر چه ممكن است اين اقسام
متضاد و متنافر باشند» (همان مأخذ).
و نيز گفته است: مقصود نهايى خيزش حياتى اين است كه ضمن در هم شكستن
ماده، فرصتى به دست آورد كه تمام نيروى خود را در يك لحظه گردآورى كند و در
مجراهاى مناسب و ملايم كه پذيراى تغييراند، به كاربرد تا در پايان اين مجراها به
انجام اعمال گوناگونى موفق شود. حال اگر قدرت آن نامحدود باشد، و يا اگر بتواند از
نيروهاى خارجى كمك بگيرد، بدون شك در كار خود موفق خواهد شد، اما خيزش حياتى محدود
است، و تكوين آن در همان لحظه موجود شدن، تكميل مىشود، بنا بر اين نمىتواند بر
تمام موانع غلبه كند. (همان مأخذ) نتيجه تمام اين مطالب اين است كه در نظر برگسن
خيزش حياتى، سرچشمه زندگى و مايه اصلى تحولات و تقسيمات آن است.
انسان
فارسى/ انسان
فرانسه/Homme
انگليسى/Man
لاتين/Homo
اصل اين كلمه انسيان بوده است، زيرا اعراب اكثرا مصغّر آن را به صورت
انيسيان آوردهاند. در اصل اين كلمه، يا از ريشه انس بر وزن فعليان بوده است كه
الف آن، فاء فاعل است، و يا از ريشه نسيان، بر وزن افعلان بوده است.
حتى گويند به اين علت اين موجود را انسان ناميدهاند كه پيمان خود را
فراموش كرده است.
اين لغت براى مذكر و مؤنث، هر دو به كار مىرود و به افرادى كه از
جنس بشرند، اطلاق مىگردد.
استعمال اين لغت در قرآن، به اين صورت است كه هر گاه مفرد آن منظور
بوده است، لفظ انسان به كار رفته است مانند: هر انسانى را الزام كرديم (كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ)
و هرگاه جمع آن منظور بوده است، لفظ ناس به كار رفته مانند: همانا خداوند بر مردم
صاحب فضل است (إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ) در بيشتر مواردى كه در قرآن اسم انسان ذكر شده است، مقام ذم و شرّ
بوده است مثل: كشته باد انسان، چه بسيار كفر مىورزد
(قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ) و انسان شتاب زده است (وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا)
(رجوع كنيد به كليات ابو البقاء) اسم منسوب اين كلمه، لفظ انسانى است مانند عقل
انسانى نفس انسانى صورت انسانى قواى انسانى، اعمال انسانى و غيره.
فرق انسان و مرد نزد علماى شريعت اين است كه انسان جنس و مرد نوع
است، چنانكه زن هم نوع است. اما نزد منطقيان، انسان نوع و حيوان جنس است.
خواه انسان، چنانكه حيوانشناسان مىگويند، فقط يكى از انواع برتر
حيوان باشد، خواه داراى موقعيت خاصى باشد كه اين موقعيت موجب تمايز او از حيوانات
ديگر شود، سرشت او نزديك به سرشت پستانداران عالى است و كار اعضاى بدنش شبيه به
كار اعضاى بدن آنهاست. صفاتى كه انسان را از ديگر حيوانات متمايز مىكند عبارت است
از راست قامت بودن او، كلفتى استخوان سر او، وزن مغز او، قدرت او بر تكلم، خالى
بودن پوستش از كرك، پرپشتى موى سرش، برآمدگى بينى او در بالاى دهان، برآمدگى چانه
او، امتداد دستانش در راستاى بازو، امتداد پاهايش در راستاى ساق پا، رشد عضلات
رانها و نشيمنگاه او و غيره.
انسان از اين جهت كه موجود زندهاى است داراى صفاتى از قبيل تغذى،
احساس، حركت و توليد مثل است.
وظايف تغذى عبارت است از تنفس، گردش خون، هضم غذا، جذب غذا و دفع
زوايد.
در اصطلاح فلاسفه، انسان، حيوان ناطق است (تعريفات جرجانى) كه حيوان
جنس او و ناطق فصل اوست. ابن سينا گويد: «انسانيت انسان به حيوان بودن او يا به
ميرا بودن او يا به چيز ديگرى از اين قبيل نيست بلكه به اين است كه در عين حيوان
بودن، ناطق است.» (نجات) و نيز در مورد مجموعه معانى و مفاهيمى كه از اجتماع آنها
حقيقت