6- اصل به معنى دليل است نسبت به مدلول آن. مثلا مىگوييم: اصل اين
مسأله كتاب و سنّت است. و نيز اصل به معنى راجح است نسبت به مرجوح و يا به معنى
چيزى است كه اوليّت و تقدم دارد. مثلا مىگويند: اصل انسان علم است، يعنى علم
مرجّح از جهل است. و نيز اصل به چيزى اطلاق مىشود كه مورد احتياج است. مثلا
مىگويند اصل حيوان غذاست. و نيز اصل به حادثهاى اطلاق مىشود كه سبب استعمال
لفظى يا حدوث خطائى يا بروز عادتى يا اكتساب روشى مىشود. و نيز اصل مرادف تكوين
است (رجوع كنيد به تكوين) و نيز به پدر، نسبت به فرزند اطلاق مىشود. مثلا
مىگويند: فلانى اصل و فصل ندارد، مقصود از اصل پدر و مقصود از فصل فرزند است. و
نيز اصل به معنى شرافت خانوادگى (حسب) و فصل به معنى زبان است. و اصيل كسى است كه
در اصل خود متمكن باشد.
7- اصل در مباحث فلسفى به معانى مختلف به كار مىرود. از آن جمله است:
الف- اصل تصورات و معارف انسان.
در اينجا اصل در مورد تصورات و معارف، يا نسبت به پيدايش آن در شخص انسان يا نسبت
به كل انسانيت به كار مىرود. و يا به معنى ترتب احوال نفس بر احكام، و تصوراتى كه
نمىتوان آنها را به حواس بازگرداند، به كار مىرود، و يا به معنى نقد مبادى علوم،
فرضيهها، نتيجهها و اصل منطقى آنها، بر اساس فاعليت يا گنجايش تكوين معارف ما،
به كار مىرود، و يا در بحث معرفت به اصول پيشينى كه قبل از احساس در ادراك موجود
است، اطلاق مىشود.
ب- اصل انواع. آيا انواع موجودات زنده،
هر كدام در نوع خود ثابت است يا اين انواع در حال تغيير و تحولاند و از صورتى به
صورت ديگر نمودار مىشوند.
ج- اصل زندگى. آيا زندگى فقط كنش و
واكنش شيميائى اجزاء مادى طبيعت است يا يك پديده اصيل دائمى است؟ اگر زندگى يك
پديده اصيل است، اولين بار چگونه در سطح زمين كه جامع تمام شرايط حيات نبوده است،
پيدا شده؟
د- اصل زبان، كه از مسائل مشكل است.
آيا زبان از وحى الهى پيدا شده است يا يك غريزه طبيعى است يا نتيجه توافق افراد و
اختراع آنان است يا نتيجه تطور تاريخى است؟
(نگاه كنيد به كتاب ارنست رنان به نام اصل مساله زبان).
ه- اصل شرّ كه از مساله زبان
پيچيدهتر است. چرا خداوند كه خود بىعيب و نقص است، شرّ را به وجود آورده است.
آيا وجود شرّ و وجود خداوند معارض يكديگر نيستند؟
آيا اگر خدا موجود نباشد، وجود خير منتفى نيست؟ از اين مسائل مىتوان
نتيجه گرفت كه كلمه اصل داراى دو معنى اساسى است. گاهى به معنى اصل مطلق به كار
مىرود كه فيلسوفان تحصّلى از بحث در آن پرهيز مىكنند. و گاهى به معنى نسبى به
كار مىرود يعنى مجموع عواملى كه وجود چيزى را توضيح مىدهد، مانند مواد يا اسبابى
كه موجب حدوث چيزى مىگردد. در اين معنى دوم تعارضى وجود ندارد و شرايط بحث علمى
در آن موجود است. البته در اين معنى دوم، ابهامى وجود دارد زيرا اگر از اصل چيزى
بحث كنيم و مبدأ زمانى آن را معلوم نكنيم، بحث از تاريخ واقعى چيزى به بحث از
تاريخ خيالى آن مبدل مىشود. مانند بحث فيلسوفان قرن 18 در مورد «حالت طبيعى» كه
آن را اصل اجتماع انسانى لحاظ كردهاند. خلاصه بحث از اصول چيزى بايد متضمن اشاره
به اصل واحدى باشد كه اشياء از آن به وجود آمدهاند. و يا اشاره به يك حالت قديمى
كه اشياء موجود بر آمده از اصل خود، در آن حالت موجود نبوده باشد. مثلا بحث ژان
ژاك روسو از تفاوت بين مردم، چنين بحثى است. عقل انسان (علمى و فلسفى) دائما در
جستجوى وحدت است و مىخواهد تمام اشياء را به اصل و مبدأ واحدى بازگرداند.
دستيابى به اين اصل كار آسانى نيست. زيرا در اينجا در واقع حالات
متعددى وجود دارد كه تعيين اصل آنها ممكن نيست، چنانكه براى هر يك از حالات معلوم،
اصول متعددى در تكوين آنها دخالت داشته باشد.
اضافت
فارسى/ نسبت
فرانسه/Relation
انگليسى/Relation
لاتين/Relatio
اضافه در لغت، مطلقا عبارت است از نسبت چيزى به چيز ديگر، در اصطلاح
نسبت اسمى به اسم ديگر را اضافه گويند. گفتهاند اضافه عبارت است از پيوستن چيزى
به چيز ديگر، در اصطلاح نحويان نيز به همين معنى آمده است.