پيوندى ندارد. اما موجودات ناقص، تولد و تغيير و تكوّن بىوقفه
دارند، و اين دگرگونى، در زمان واقع مىشود.
پس فرق بين ابد و زمان، مانند فرق بين عدد متناهى و عدد غير متناهى،
به رتبه و مقدار نيست. بلكه تفاوت در طبيعت آنهاست. زيرا يكى از آنها تقسيم
ناپذير، و ديگرى تا بىنهايت تقسيمپذير است، و بين آنها مقياس مشتركى نيست.
بنا بر اين مىتوان جهان و زمان را چنين توصيف كرد كه داراى ابتدا و
انتها نيستند، با وجود اين نمىتوانند ابدى باشند. زيرا كافى است كه وجود اين دو،
متحوّل و متغيّر باشد، تا ابدى نباشند. افلاطون راجع به اين مطلب چنين گفته است:
زمان صورت متحرك ابد غير متحرك است.
ارسطو نيز در استدلال به وجود خداوند، به حركت و تغيير متوسل شده
است. و با قول به وجود محرك غير متحرك، اين مطلب را تمام كرده است. ابد زمانى همان
معنائى است كه توماس آكوئينى، دكارت، مالبرانش، لايب نيتس، بوسوئه، كانت و فنلون
نيز متعرض آن شدهاند.
معنى ابد و امد نزديك به يكديگر است، اما ابد تقيّد نمىپذيرد. مثلا
گفته نمىشود ابد چنين و چنان است، اما امد حصرپذير است و در مورد آن مىتوان گفت
چنين و چنان است. چنانكه در مورد زمان نيز مىتوان گفت چنين و چنان است.
لفظ «ابدا» ظرف زمان است و براى تاكيد در آينده، به صورت نفى و اثبات
به كار مىرود: بنا بر اين معنى آن مانند هرگز و البته در تاكيد بر زمان ماضى است.
چنانكه مىگويند:
هرگز و البته من چنين نكردم و ابدا چنين نمىكنم، يا ابدا چنين
مىكنم. و نيز گفته مىشود: در ابد الآبدين و دهر الداهرين آن را نخواهم داد.
اصطلاح آخر الابد كنايه از مبالغه در تأييد است.
ابداع
فارسى/ آفرينش
فرانسه/Creation
انگليسى/Creation
لاتين/Creatio
آفرينش در لغت به معنى پديد آوردن چيزى است به نحوى كه قبلا نبوده
باشد. نزد بلغا ابداع عبارت است از اينكه كلام شامل تعدادى از صنايع بديعى باشد.
در اصطلاح فلسفه، آفرينش (ابداع) به چند معنى به كار رفته است.
اول: به وجود آوردن چيزى از چيزى يا تركيب
چيز تازهاى از اشيائى كه قبلا موجود بوده است. مانند آفرينش هنرى و آفرينش علمى،
ابداع صور خيالى در روانشناسى از آن جمله است.
دوم: پديد آوردن چيز از ناچيز، مانند
آفرينش خداوند سبحان. آفرينش او از نوع تركيب و تاليف نيست بلكه بيرون آوردن از
نيستى به هستى است. فيلسوفان بين ابداع و خلق تفاوت قائل شده و گفتهاند: ابداع
پديد آوردن چيز از ناچيز است و خلق پديد آوردن چيزى از چيز ديگر. به اين جهت خداى
بزرگ گفته است: پديد آورنده آسمانها و زمين
(بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) و نگفته است بديع
الانسان، بلكه گفته است: انسان را خلق كرد (خُلِقَ
الْإِنْسانُ). پس ابداع به اين معنى اعم از خلق است.
سوم: ايجاد شىء به نحوى كه مسبوق به عدم
نباشد، در مقابل صنع، زيرا صنع عبارت است از ايجاد شىء مسبوق به عدم. ابن سينا در
اشارات گويد: «ابداع اين است كه شىء هستى خود را از غير بگيرد به نحوى كه هستى آن
فقط متعلق به او باشد بدون اينكه ماده يا ابزار يا زمان بين آن دو واسطه شود. و
آنچه بعد از عدم زمانى، به وجود آيد بىنياز از واسطه نيست» (اشارات نمط پنجم) اين
مطلب اشاره به اين است كه هر چه مسبوق به عدم باشد، مسبوق به ماده و زمان است. اما
مقصود از ابداع، چنانكه نصير الدين طوسى گفته است، عكس نقيض اين قضيه است. و آن
اين است كه:
هر چه مسبوق به ماده و زمان نباشد، مسبوق به عدم نيست.
بنا بر اين ابداع عبارت است از اينكه شىء موجود، وجودش از غير باشد
بدون اينكه مسبوق به ماده و زمان باشد. مانند عقل اول در فلسفه ابن سينا. عقل اول
از واجب الوجود صادر مىشود بدون اينكه صدور عقل اول از واجب الوجود، توسّط و
تعلّقى به ماده و زمان داشته باشد. ابداع به اين معنى بالاترين مرتبه تكوين و
احداث است. زيرا تكوين عبارت است از اينكه شىء داراى وجود مادى باشد و احداث
عبارت است از اينكه شىء داراى وجود زمانى باشد و هر يك از تكوين و احداث، در
مقابل ابداع قرار دارد. تكوين از اين جهت مقابل ابداع است كه مسبوق به ماده است، و
احداث از اين جهت مقابل آن است كه مسبوق به زمان است. ابداع مقدم بر هر دوى
آنهاست، زيرا ماده نمىتواند