و امّا جزوى سالب، واجب نيايد- كه او را عكس بود؛ زيرا كه توانى
گفتن [2]- كه: نه هر حيوانى مردمست، و نتوانى
گفتن- كه: نه هر مردمى حيوانست.
در شناختن قياس
بهر نادانسته راهيست كه بوى دانسته شود.
امّا اندر رسيدن را و تصوّر كردن را، راه- حدست- و رسم، و [3] اين هر دو را ياد كرديم.
و امّا گرويدن را [4] و تصديق كردن را- راه، حجت است، و حجّت سه گونه است: قياس، و
استقرا، و مثال. امّا دليل بردن از شاهد بغايب
[5] هم از جمله مثال است. و معتمد ازين هر سه قياس است، از جمله قياسها [6] قياس برهانى. و [7] تا ندانيم كه قياس بجمله چه بود [8] نتوانيم دانستن- كه قياس برهانى چه
بود.