كه نبود. و اين قدر [1] كفايت است اندر نمودن [2] حال قضيتهاء [3] حملى.
پيدا كردن حال قضيتهاء شرطى متصل و منفصل هم بر آن روى كه آن حملى [4] كرده آمد
[5] همچنان كه حملى را دو پاره بود [6]، يكى موضوع، و يكى محمول؛ شرطى نيز دو پاره [7] بود.
اما متّصل را دو پاره بود و بس [8] يكى مقدّم، و يكى تالى. و مقدم- آن بود كه شرط بوى [9] مقرون بود، و تالى- آن بود كه: جواب بود.
مثال اين آنست كه چون گوئيم [10] اگر آفتاب بر آيد- روز بود [11].
[1] - بى: قدر- كب،- اين قدر اينجا- د.
[2] - بودن- د.
[3] - و واجب در زير اين ممكن نباشد و هر چه وجود او باين معنى ممكن باشد عدم او نيز ممكن باشد، و هر چه وجود او ممكن باشد بمعنى اول لازم نيست كه عدم او نيز ممكن بود و اين قدر كافيست در باز نمودن حال قضيه- ن.
[4] - آن حمل- كب،- در حملى- خ ه- در حمليه- د.
[5] - آيد- ل- ه- كب- خ ه- ط- د،- بر آن وجه كه در حملى مذكور شد- ن.
[6] - بى: بود- ل.
[7] - شرطى را الخ- ه- ط- كب- ظ،- قضيه، شرطيه دو قسمست يكى متصل و يكى منفصل اما متصل را دو پاره- ن.
[8] - بى: بود و بس- ط.
[9] - كه بحرف شرط- ط،- كه شرط بر آن- ن.
[10] - گوئيم كه- د،- اين چنانكه گوئيم- ط،- مثلا چون گوئيم- ن.
[11] - باشد- ك- م- ن.