و چون عجب بود- كه چيز اندر وهم نيايد،- كه وهم خود اندر وهم نيايد [5]. و هر چيز كه اندر عقل اوّل است [6] وهم او را خلاف نيارد؛ چنان كه شكّ
نياورد اندر آن كه: كلّ مهتر بود از جزو [7]. پس چون از راه اوّليات درست شود
[8] هستى چيزها كه ايشان بخلاف محسوسند، وهم مقدّمات را تسليم كند و
نتيجه [9] تسليم نكند. زيرا كه خلاف [10] توانش وى است.
[5] - بى: «چون عجب بود» تا «خود اندر وهم نيايد»- ق- آ- د،- و
اندر وهم اندر نيايد و چون عجب بود كه چيز اندر وهم نيايد،- كه وهم خود اندر وهم
نيايد؛ زيرا كه جز محسوس اندر وهم خود نيايد- كب.