در اين جا اندكى توقف مىكنيم تا اين سؤال را مطرح سازيم: چه
رابطهاى ميان بعث و بيدار كردن آنان از خواب و ميان پرسش كردن آنان از يكديگر
وجود دارد؟
شايد رابطه ميان بعث و پرسش كردن ايشان از يكديگر اين باشد كه انسان
در آن هنگام كه در خواب است، از آنچه در پيرامون وى مىگذرد غافل است، و چون بيدار
شود مىفهمد و مىداند و فكر او نشاط و فعاليت پيدا مىكند، و نخستين چيزى كه پس
از خواب به انسان بازمىگردد عقل او است كه حتى پيش از شنيدن گوشش يا ديدن چشمش يا
حركت دادن دستش به او بازمىگردد، پس عقل به حركت درمىآيد، و چون چنين شد به
جستجوى معلوم و دانسته تازهاى برمىخيزد.
اين حالت براى انسان در آن هنگام كه در روز قيامت با بعث دوباره زنده
مىشود، پيش مىآيد، و مردمان از يكديگر مىپرسند كه چه مدت در گورهاى خود درنگ
كرده بودهاند.
بعضى در جواب مىگويند: يك روز، و بعضى ديگر: آن را ساعتى از روز
مىدانند، ولى آنچه مهم است خود طرح اين سؤال است و گفتگو كردن درباره آن، و رابطه
محكمى ميان داستان اصحاب كهف و عبرت گرفتن از آن، و داستان انسان در سفر دراز او
از زندگى به مرگ، و از مرگ به زندگى دوباره وجود دارد كه ان شاء اللَّه در آينده
از آن ياد خواهيم كرد.
/ 382 قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا
لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ- گويندهاى از آنان گفت: چه
مدت درنگ كرديد؟ و در پاسخش گفتند: روزى يا پارهاى از روز.» در آغاز گفتند يك روز
و چنان معتقد بودند كه يك روز تمام را در خواب گذرانيده بودهاند، و سپس چون مسير
خورشيد را پيدا كردند و خوب به انديشه كردن پرداختند، به اين نتيجه رسيدند كه آن
اندازه در خواب نبودهاند، و بنا بر اين گفته پيشين خود را اصلاح كردند و گفتند:
بخشى از روز.
قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ-
گفتند پروردگار شما داناتر است از اين