[121] قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ-
گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.» [122] رَبِّ
مُوسى وَ هارُونَ- پروردگار موسى و هارون.»
فلسفه استبداد
[123] استبداد و ديكتاتورى فلسفهاى است كه طاغوت بر آن متكى است و
آن را ميان مردم اشاعه مىدهد. اين فلسفه قاعده همه قانونگذاريها و خاستگاه همه
اقدامات اوست. طاغوت مىپندارد بدين وسيله بر همه دشمنان داخلى و خارجى خود غلبه
مىيابد. حتى گاه/ 411 دشمنان خيالى هم براى خود مىآفريند يا دشمنى ملتها را
برمىانگيزد و جنگها و ستيزههاى ساختگى ايجاد مىكند و اين جنگها و ستيزهها تكيه
گاههاى او مىشود براى پايدار كردن وجود باطل خويش. فرعون نيز چنگ به ريسمان
پوسيده چنين فلسفهاى زده است تا مگر از وضع فلاكت بارى كه در آن دست و پا مىزد
رهايى يابد. به خصوص در شرايطى كه جادوگران- كه آنها را پشتيبان حكومت خود
مىپنداشت- اين چنين شكست خورده و از او روى گردان شده بودند و به جاى سجده به
درگاه او به درگاه خدا به سجده درآمده بودند.
قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ-
فرعون گفت: آيا پيش از آن كه من به شما، رخصت دهم به او ايمان آورديد؟» فرعون با
يك انديشه باطل دست به گريبان بود. و آن اين كه مىپنداشت كه پادشاهى و رژيم او
اساس امنيت كشور است. و اگر بدون اجازه او كسى كارى كند با اساس امنيت مخالفت كرده
است. از اين رو گفت
إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ-
اين حيلهاى است كه درباره اين شهر انديشيدهايد.» يا به تعبير امروزى توطئهاى
عليه امنيت مملكت.
لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ-
تا مردمش را بيرون كنيد.