[67] چون در كسى فكرى به وجود آيد و او در درست شمردن آن اصرار
ورزد، و در برابر تحذير و تهديد ديگران پايدارى كند، اين امر دليل بر اين تواند
بود/ 352 كه او به فكر خود آگاه است و ابعاد آن را مىشناسد. پس چنين كسى
نمىتواند سفيه باشد و از آنچه مىانديشد يا عمل مىكند بىخبر.
قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ
الْعالَمِينَ- گفت اى قوم من! در من نشانى از بىخردى نيست، من پيامبر پروردگار
جهانيانم.» همان خدايى كه بر عرش و آسمانها و زمين استيلا دارد و امور عالم را
اداره مىكند و آفرينش آنها را به كمال مىرساند. اوست كسى كه هود را به قوم عاد
فرستاد تا نعمت خود را بر آنان تمام نمايد و زندگيشان را كمال بخشد.
نزاهت رسول برهان صدق اوست
[68] هود مردم را به خود نمىخواند، به پروردگارش مىخواند و دعوتش
كارى نبود كه براى منافع شخصىاش باشد بلكه دعوت او به سود مردم بود و در راه
مصالح آنان. در چنين شرايطى بر مردم واجب بود كه به سوى او روى نهند.
أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ-
پيامهاى پروردگارم را به شما مىرسانم و شما را اندرزگويى امينم.» امانت دارى در
انسان حقيقتى است آشكار، بنا بر اين نمىتواند آن را بر خود بندد و به وجود آن
تظاهر كند، بلكه آن نيز همانند ديگر صفات نفسانى اعم از نيك و بد در افعال و اقوال
فرد ظهور مىيابد، چه بخواهد و چه نخواهد. از اين رو پيامبران- عليهم السلام- براى
صدق نبوتشان به وجود اين صفت در وجود خويش استدلال مىكنند و كسى هم از قومشان در
اين باب منكرشان نمىشود، زيرا صفتى است آشكار.
[69] بشر آن دسته از حقايقى را كه با آنها الفت دارد، به آسانى
تصديق مىكند در حالى كه حقايقى را كه كمتر با آنها آشنايى دارد به آن آسانى تصديق
نمىكند. مثلا تصديق به انقلابات و تحولات بزرگ اجتماعى آسان نيست و چنين