داستان ابليس و اعتقاد او به برترى جنس خود و خودپسندى او و بيرون
آمدنش از آسمان و تصميم او به اغواى فرزندان آدم و در پى آن قصه خطاى اساسى موضوع
بحث پيشين بود، اكنون نوبت به آدم رسيده است و فرزندان او و چگونگى فريب دادن ابليس
او را و اينكه چسان بايد از شيطان دورى نمود.
خداوند آدم را و زنش را در بهشت جاى داد و آنان را رخصت داد كه از
همه خوردنيهاى خوب و خوشمزه بهشتى بخورند بجز يك درخت كه آدم را از روى حكمت بالغه
خود از آن منع كرد. ولى شيطان آن دو را وسوسه نمود تا آن عيب كه خدا پنهان داشته
بود آشكار شد. شيطان گفت كه اگر خدا آنها را از خوردن ثمره آن درخت منع كرده براى
آن بوده كه به صورت دو ملك كه عمر جاويد دارند، در نيايند. شيطان با اين وسوسه حب
رياست و حب بقاء را در آنها برانگيخت. و براى ايشان سوگند خورد كه نيكخواه آنهاست
ولى آن جز فريب نبود. چون از آن درخت خوردند، عيبهاى نهانىشان آشكار شد و آنان با
برگهاى درختان بهشت شرم خود را پوشيدند. در اين هنگام خداى تعالى ندايشان داد كه
آيا شما را از آن درخت منع نكردم و شما را از دشمنتان شيطان بيم ندادم. آدم و زنش
به خلاف شيطان كه تكبّر ورزيد و خودسرى كرد، سر تسليم فرود آوردند/ 288 و به گناه
خويش اعتراف كردند و گفتند: بار خدايا اگر ما را نيامرزى و بر ما رحم نكنى، از
زيانكاران خواهيم بود.