[122] انسان فاقد حركت و نمو يعنى زندگى بود، تا زمانى كه روح در او
دميده شد. همچنين از علم و هدايت بىنصيب بود تا آن گاه كه خدا او را زندگى و قدرت
داد.
أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً
يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ- آيا آن كس كه مرده بود و ما زندهاش
ساختيم و نورى فراراهش داشتيم تا بدان در ميان مردم راه خود بيابد.» خداوند قلب
بشر را به عقل و وحى زنده نمود و آدمى بدين وسيله توانست سود و زيان خود بشناسد و
دريابد كه چه كسى او را سود مىرساند و چه كسى زيان. و چگونه با مردم زيست كند و
با آنها رابطه برقرار نمايد.
البته كسانى هستند كه از اين زندگى بهرهمند نمىشوند و هم چنان در
تاريكيها باقى مىمانند و راه بيرون شدن را نمىيابند.
كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها-
همانند كسى است كه به تاريكيها گرفتار است و راه بيرون شدن را نمىداند.»/ 183 اما
چيزى كه سبب مىشود كه برخى از مردم تاريكى را بر روشنايى برترى دهند همانا عادات
آنهاست، عادت به يك نوع راه و رسم كه همواره از آن پيروى مىكند و لو آنكه زشت و
ناهنجار باشد.
كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ-
اعمال كافران، در نظرشان اين چنين آراسته گرديده است.»
سازمان هرمى طاغوتيان
[123] عامل دوم براى كفر و انكار، وجود مكاران در جامعه است و مكر