يعنى جزئى از نعمتهاى خدا، و اين به سبب نادانى ايشان از واقعيت بتان
سنگى و بشرى است/ 76 كه نمىدانند از آنها كارى براى آنان ساخته نيست، و خدا به آن
رضا نمىدهد كه بشر از مقدارى آزادى و كرامت و حقوق خويش چشم بپوشد، بدان سبب كه
آن روزى كه به وى بخشيده است به او اختصاص دارد و نبايد به ديگرى داده شود.
تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ-
به خداى سوگند كه از دروغهايى كه (بر خدا) بسته بوديد مورد پرسش و مؤاخذه قرار
خواهيد گرفت.» [57] براى زندگى دو نمونه و دو خط است، اوّل: نمونه ارزشهاى والا، و
خط نيرو و علم و آزادى، و دوم: نمونه شهوتها و هواهاى نفسانى، و خط ضعف و نادانى و
بردگى.
مشرك نفس خويش را محور عقيده خود قرار مىدهد، و همه جهان را با آنچه
خود دوست است و هواى آن را در سر مىدارد مقايسه مىكند، و معيارها در نزد او
واژگون مىشود، و نمونه عالى در نزد وى به صورت پستترين نمونه در مىآيد، به همان
گونه كه خط مشى خط ضعف و جهل و بندگى مىشود.
به درجهاى خودخواه و خودپسند مىشود كه هر خير و نيكى را به خود
نسبت مىدهد و به پروردگار متعال خويش دروغ را، و با وجود اين كه خير و شر در نزد
او خير و شر واقعى نيست، او هر چه را كه بد ببيند به پروردگارش نسبت مىدهد. او را
مىبينى كه خدا را دارنده دختر تصور مىكند، از آن روى كه داشتن دختران را براى
پدرانشان نقصى مىپندارد، ولى در عين حال اين را از خود طرد مىكند كه دخترانى
داشته باشد، و پيوسته در جستجوى پسران است، پس اگر- مثلا- چنان فرض كنيم كه پسران
خير و نيكىاند، پس چرا اين خير را به پروردگار خويش نسبت نمىدهد، بلكه تنها براى
خود چنين مىخواهد؟! وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ
وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ- و براى خدا دخترانى قرار مىدهند و
براى خودشان آنچه را كه دوست مىدارند.» از پسران.