خداوند سبحانه و تعالى پناهنده به غار شدند، خداوند متعال غار را
براى آنان وسعت بخشيد، و خورشيد را از ايشان دور كرد تا پرتوهاى آن ايشان را
ناراحت نكند و به همين سبب از طرف راست آنان طلوع مىكرد و از طرف چپ غروب، و چنان
بود كه از آن پرتوها آن اندازه كه براى زندگى لازم بود، بدون رسيدن آزارى به آنان
بهره ايشان مىشد.
/ 377 از سوى ديگر، خدا به گونهاى آنان را در حال خواب نگاه مىداشت
كه به سبب سبكى خوابشان به اين سو و آن سو خود را مىگرداندند، و اين نيز به نوبه
خود رحمتى از خدا بود كه به ايشان مىرسيد، بدان سبب كه باقى ماندن آنان بر يك حال
به بدنهاى ايشان آسيب مىرساند و سبب پاره شدن لباسشان نيز مىشد.
اما سگ آنان در برابر در غار دو بازوى خود را به سوى پيش دراز كرده
بود، بدان گونه كه سگ براى پاسدارى و مراقبت چنان مىكند، و آن كس كه بر آنان
مىگذشت، چنان گمان مىكرد كه گروهى از مردانند كه براى خواب قيلوله بدين جا آمدهاند
و پس از بيدار شدن به دنبال كار خويش روانه خواهند شد، زيرا كه خوابشان سبك است، و
سگ از آنان پاسدارى مىكند، و آنان، على رغم مستولى شدن خواب، به چپ و راست خود را
مىغلطانند.
پس خداوند سبحانه و تعالى آنان را به سبب رعب و ترس از آسيب دشمنان
محفوظ نگاه داشت، چه جانوران از سگ مىترسيدند، و اما مردمان را از آن جهت هراس
فرامىگرفت كه چون به غار مىرسيدند و آنان را خفته در آن مشاهده مىكردند، در نظر
آنان همچون پهلوانانى جلوهگر مىشدند كه به آنجا پردهاند و به همين سبب به گريز
از آنان دور مىشدند، و ترس آنان را فرامىگرفت.
آنان را خداوند بزرگ نسلها و قرنها بر اين حال نگاه داشت و به جايى
رسيدند كه همچون مردگان به نظر مىرسيدند، زيرا خدا در آن هنگام كه ايشان را از
خواب بيدار ساخت، اين عمل خود را با لفظ «بعث» بيان كرد.
آنان از خواب برخاستند و نشستند و پس از سؤال كردن از يكديگر كه چه
مدت خفته بودهاند، و بلندترين زمانى كه به آن رسيدند يك روز يا پارهاى از يك