نخست: درباره زينت و آرايش زندگى دنيا، و ايستار و نظر اسلام نسبت به
آن.
دوم: قضايايى كه به راهيابى و علم و معرفت پيوسته است.
در آن شك نيست كه ميان اين دو رشته علاقهها و پيوستگيهاى مهمى وجود
دارد، چه انسانى كه به سلاح هدايت و علم مسلح باشد، ايستارى مثبت و برتر از زينت
زندگى دنيا براى خود اختيار مىكند، ولى آن كس كه فاقد چنين سلاحى باشد، ايستار و
نظر او نسبت به آرايش زندگى دنيا و متاع نابود شونده آن ايستار پيروى مطلق و تسليم
كامل است.
در واقع اين يكى از مظاهر اعجاز قرآن است، و رسيدن بلاغت آن به آخرين
درجه، از آن جهت كه آيات كريمه آن در چندين خط متوازى و متناسب با يكديگر پيش
مىرود كه براى توجه دادن قلب آدمى به يك قضيه جوهرى و اساسى به كمك يكديگر حركت
مىكنند، ولى سلسله نخستين، چنان كه آشكار است، در آيات اين سوره محور اصلى است،
چه سوره كهف از نگاه اسلامى به زينت زندگى با ما سخن مىگويد، و اين كه آدمى چگونه
بايد خود را از فشارهاى زينت زندگى و دوستى دنيا خلاص كند، و به زندگى نظرى موضوعى
و عينى پيدا كند كه بر شناخت عاقبت زندگى، و پيوند محكم ميان زينت زندگى دنيا و
بهرهمند شدن از آن و عمل انسان متكى باشد.
پس در اين سوره با داستان اصحاب كهف و رقيم مواجه مىشويم كه خود را
از دوستى جاه و مقامى كه داشتند آزاد كردند، و اراده والاى آنان توانست ايشان را
از پهنه زندگى مادى بر كند و به آسمان حقيقت و ارزشها بالا برد، و در همين سوره
عكس آن را نيز مشاهده مىكنيم، و آن داستان شخص صاحب باغى است كه به آن داخل شد و
چنان پنداشت كه جاودانه در آن باقى خواهد ماند، و هر چه اندرز دهنده امينى به او
نصيحت كرد و گفت كه: اين باغ به اذن خدا در اين جا است، پس چرا هنگامى كه داخل در
باغت مىشوى نمىگويى «ما شاء اللَّه» آنچه خدا بخواهد»،/ 343 و ممكن است روزى
براى تو هيچ سودى نداشته باشد، به اين اندرز