responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 832

گشایش بزرگ

روزی امام سجاد علیه‌السلام با تعدادی از اصحاب در مجلسی نشسته بود. شخصی از اصحاب وارد شد در حالیکه بسیار ناراحت و غمگین بود و آرام آرام گریه می‌کرد. امام علیه‌السلام فرمود: «تو را چه شده است؟» گفت: «ای پسر رسول خدا! فدایت شوم، دعایی به من تعلیم کنید تا قروض من ادا شود. چند طلب کار دارم. یکی از آن‌ها بسیار بی‌حیایی می‌کند، هر روز اول صبح در مقابل خانه‌ام می‌نشیند و چون از خانه خارج می‌شوم به دنبال من می‌آید و طلب خود را مطالبه می‌کند.» امام علیه‌السلام چون این سخنان را شنید به شدت گریست! یکی از اصحاب عرض کرد: «فدایت شوم، شما چرا گریه می‌کنید؟!» امام علیه‌السلام فرمود: «و هل یعد البکاء الا للمصائب أو المحن الکبار». «پس گریه برای چه وقتی است؟ آیا نباید در هنگام مصائب و محنت‌های بزرگ گریه کرد. چرا گریه نکنم با این‌که می‌دانم این مرد از شیعیان و دوستان ماست اما از فقر و بی‌چیزی شکایت می‌کند و من چیزی در دست ندارم تا به او کمک کنم.»
آن شخص بیرون رفت ولی مدتی نگذشت که مجددا به محضر امام علیه‌السلام آمد در حالیکه ناراحتی‌اش افزون شده بود و گفت: «ای پسر رسول خدا! اکنون طلبکارم سخنانی گفت که مصیبت‌های خودم آن‌قدر دلم را به درد نیاورده بود. او می‌گوید: چطور شما می‌گویید علی بن الحسین امام است و خداوند، مشرق و مغرب را به طفیل وجود او خلق کرده ولی نمی‌تواند قرض یکی از دوستان خود را أدا کند؟!»حضرت علیه‌السلام فرمودند: «از حالا مقدر شده که از فقر و پریشانی خلاص شوی.» آن‌گاه به غلام خود فرمود: «ای غلام برو و هر چه را که برای افطار و سحر من نگاه داشته‌اند به این‌جا بیاور.» غلام رفت و با دو قرص نان جو و یک کوزه‌ی آب بازگشت. امام علیه‌السلام نان‌ها را روی هم گذاشت و فرمود: «بگیر این‌ها را که ان شاء الله گشایشی حاصل می‌شود.» مرد نان‌ها را گرفت و با خود می‌گفت این دو قرص نان چه دردی را از تو دوا خواهد کرد. چون اندکی رفت به دکان ماهی فروشی رسید. دید که او همه‌ی ماهی‌ها را فروخته و جز یک ماهی گندیده چیزی باقی نمانده است. گفت: «این یک قرص نان را بگیر و این ماهی را به من بده تا امشب برای خانواده‌ام غذایی تدارک ببینم.» مرد ماهی فروش که از فروختن ماهی گندیده مأیوس بود فورا پذیرفت. مرد به دکان نمک فروشی رسید و نان دیگر را با قدری نمک عوض کرد تا با آن ماهی را بپزد. چون مرد فقیر به خانه‌اش رسید به همراه همسرش شکم ماهی را شکافت تا آن را پاکیزه کند. ناگهان برق یک جفت مروارید درشت و درخشنده عقل را از سر آنان پراند. نزدیک بود جان از بدنش بیرون برود. با خود گفت: «این‌ها را می‌فروشم و قرض‌هایم را ادا می‌کنم و تا آخر عمر به آسودگی گذران زندگی می‌کنم.» در این بین دو مرد ماهی‌فروش و نمک فروش، مرد خوشبخت را صدا کردند و نان‌ها را به او پس دادند و گفتند: «این نان‌های خشک به درد ما نمی‌خورد و فورا رفتند.» در این بین غلام امام سجاد علیه‌السلام در خانه‌ی او را به صدا درآورد و گفت: «آقایم علی بن الحسین می‌فرماید: «فاردد الینا طعامنا فانه لا یأکله غیرنا» «تو به مقصودت رسیدی، اکنون نان‌ها را به ما باز پس ده به جهت افطار.»» [1] .
مؤلف گوید: البته بر خواننده‌ی گرامی روشن است که امام علیه‌السلام چون چیزی به کسی دهد هرگز باز پس نمی‌گیرد (چنان‌چه در قضیه‌ی فرزدق شاعر گذشت) بلکه مقصود حضرت این بود که ای مردم بدانید که ما از حال شما کاملا آگاهیم و حتی از مروارید در شکم ماهی اطلاع داریم.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) مجلسی، بحارالانوار، چاپ کمپانی، ج 10، ص 7 - صدوق، أمالی، مجلس 46، ص 30.
منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ؛ چاپ دوم 1381 .
اصطلاح تصادفی

نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 832
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست