responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 739

عبدالرحمن جامی

«عبدالرحمن بن احمد» (898 - 817 ه) شیرازی مشهور به «جامی» نورالدین، عالم جامع در علوم عقلی و نقلی، و سنی صوفی مشرب بود. «محقق بهبهانی» از جد خود «محمد تقی مجلسی» نقل کرده که «عبدالرحمن جامی» سنی در «سلسلة الذهب» قصیده فرزدق را به فارسی به نظم کشیده و گفته است که زنی از اهل کوفه «فرزدق» را بعد از مرگ در خواب دید، از او پرسید که خدا با تو چه کرد؟ گفت خدا مرا به سبب آن قصیده که در مدح «علی بن الحسین علیه‌السلام» گفتم، آمرزید سپس می‌گوید: اگر حق تعالی به برکت این قصیده تمامی اهل عالم را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد، سزاوار است.
«جامی» در «سلسلة الذهب» گفته:
«هشام بن عبدالملک» در طواف کعبه بود هر چند خواست که «حجرالأسود» را استلام کند به واسطه ازدحام طایفان میسر نشد به جانبی نشست و مردم را نظاره می‌کرد ناگاه حضرت امام زین‌العابدین علی بن الحسین علیه‌السلام حاضر شد و به طواف خانه مشغول گردید چون به حجرالأسود رسید، همه مردمان به یک جانب شدند، تا تقبیل حجرالأسود کرد یکی از اعیان شام که همراه هشام بود، پرسید که: این چه کسی است؟ هشام گفت: نمی‌شناسم. از ترس آن که مبادا اهل شام به وی رغبت نمایند. «فرزدق» (ره) شاعر آنجا حاضر بود گفت: من می‌شناسمش و در جواب سائل قصیده‌ای انشاء کرد بیست بیت کما بیش در تعریف و مدح امام زین‌العابدین علیه‌السلام:
پور عبدالملک بنام هشام
در حرم بود با اهالی شام
میزد اندر طواف کعبه قدم
لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهر نظاره گوشه‌ای بنشست
ناگهان نخبه نبی و ولی
زین عباد بن حسین علی
در کساء بها و حله نور
بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف می‌گذشت بهر طواف
در صف خلق می‌فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالی ز خلق راه و گذر
شامئی کرد از هشام سؤال
کیست این با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلل کرد
وز شناسائیش تجاهل کرد
گفت نشناسمش ندانم کیست
مدنی یا یمان یا مکی است
بوفراس آن سخنور نادر
بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من می‌شناسمش نیکو
زو چه پرسی به سوی من کن رو
آن کس است این که مکه و بطحا
زمزم و بو قبیس و خیف و منی
حرم و حل و بیت و رکن حطیم
ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعی صفا حجر عرفات
طیبة کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قرةالعین سید الشهداست
غنچه شاخ دوحه زهراست
میوه باغ احمد مختار
لاله راغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریش
رود از فخر تر زبان قریش
که بدین سرور ستوده شیم
به نهایت رسید فضل و کرم
ذروه عزتست منزل او
حامل دولت است محمل او
از چنین عز و دولت ظاهر
هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمکین
خاتم الأنبیاست نقش نگین
لایح از روی او فروغ هدی
فایح از خوی او شمیم وفا
طلعتش آفتاب روزافروز
روشنائی فزای و ظلمت سوز
جد او مصدر هدایت حق
از چنان مصدری شده مشتق
ز حیا نایدش پسندیده
که گشاید بر وی کس دیده
خلق ازو نیز دیده خوابانند
کز مهابت نگاه نتوانند
نیست بی‌سبقت تبسم او
خلق را طاقت تکلم او
در عرب در عجم بود مشهور
که مدانش مغفلی مغرور
همه عالم گرفت پرتو خور
گر ضریری ندید از آن چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاک
بوم اگر زان نیافت بهره چه باک
بر نکو سیرتان و بدکاران
دست او ابر موهبت باران
فیض آن ابر بر همه عالم
گر بریزد نمی نگردد کم
هست از آن معشر بلند آئین
که گذشتند ز اوج علیین
حب ایشان دلیل صدق و وفاق
بغض ایشان نشان کفر و نفاق
قربشان پایه علو و جلال
بعدشان مایه عتو و ضلال
گر شمارند اهل تقوی را
طالبان رضای مولی را
اندر آن قوم مقتدا باشند
و اندر آن خیل پیشوا باشند
گر بپرسد ز آسمان بالفرض
سائلی من خیار اهل الأرض؟
به زبان کواکب و انجم
هیچ لفظی نیاید الا «هم»
هم غیوث الندی اذا وهبوا
هم لیوث الشری الذا نهبوا
ذکرشان سابق است در افواه
بر همه خلق بعد ذکر «الله»
سر هر نامه را رواج فزای
نام آنهاست بعد نام خدای
ختم هر نظم و نثر را الحق
باشد از یمن نامشان رونق
تمام شدن انشاء قصیده فرزدق در مدح امام زین‌العابدین علیه‌السلام و غضب کردن هشام بر فرزدق و حبس کردن وی
چون هشام آن قصیده غرا
که فرزدق همی نمود انشا
کرد از آغاز تا به آخر گوش
خونش اندر رگ از غضب زد جوش
بر فرزدق گرفت حالی دق
همچو بر مرغ خوش نوا عقمق
ساخت بر چشم شامیان خوارش
حبس فرمود بهر آن کارش
اگرش چشم راست بین بودی
راست کردار و راست دین بودی
دست بیداد ظلم نگشادی
جای آن حبس خلعتش دادی
ای بسا راست بین که شد مبدل
از حسد حس اود شد احول
آن که احوال بود ز اول کار
چون شود حالش از حسد هشدار
آفت دیده جسد رمد است
رمد دیده خود حسد است
از حسد دیده خرد شد کور
وز رمد دیده جسد بی‌نور
جان حاسد ز داغ غم فرسود
وز غم آسوده خاطر محسود
دائما از طبیعت فاسد
بر خدا معترض بود حاسد
که چنان مال یا منال چرا
مر فلان را همی دهد نه مرا
گر بدانم نمی‌کند خوشدل
کاش ازو نیز سازدش زایل
حسد المرء یأکل الحسنات
و ان اعتاد کسبها سنوات
نکشد از شر شرر هیزم
آن ضرر کز حسد کشد مردم
آن حسد خاصه کاهل نفس هوا
می‌برند از گزیدگان خدا
جان اینان مقر قرب و وصال
جای آنان جحیم بعد نکال
ز آسمان مه همی دهد پرتو
بر زمین سگ همی زند عوعو
ز آسمن خور همی درخشد فاش
بر زمین کور می‌شود خفاش
خبر یافتن امام زین‌العابدین علیه‌السلام از مدح فرزدق و دوازده هزار درهم فرستادن برای وی و گفتن فرزدق که: من اشعار بسیار گفته بودم و مدائح دروغ آورده، این ابیات بهر کفارت بعضی از آنها گفتم برای خدای عزوجل و دوستی فرزندان رسول صلی الله علیه و آله:
قصه مدح بوفراس رشید
چون بدان شاه حق شناس رسید
از درم بهر آن نکو گفتار
کرد حالی روان ده و دو هزار
بوفراس آن درم نکرد قبول
گفت مقصود من خدا و رسول
بود از آن مدح نی نوال و عطا
ز آن که عمر شریف را ز خطا
همه جا از برای هر همجی
کرده‌ام صرف هر مدیح و هجی
تافتم سوی این مدیح عنان
بهر کفارت چنان سخنان
قلته خالصا لوجه الله
لا لأن استفیض ما أعطاه
قال زین العباد و العباد
ما نؤدیه عوض لا نرتاد
ز آن که ما اهل‌بیت احسانیم
هر چه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب و فراز
قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابیم بر سپهر علا
نفتد عکس ما دگر سو را
چون فرزدق به آن وفا و کرم
گشت بینا قبول کرد درم
از برای خدای بود و رسول
هر چه آمد از و چه رد چه قبول
بود از آن هر دو قصدش الحق حق
می‌کنم من هم از فرزدق دق
رشحه ز آن سجال و لطف و نوال
که رسیدش از آن خجسته مآل
ز آن حریفم اگر رسد حرفی
بندم از دولت ابد طرفی
صادقی از مشایخ حرمین
چون شنید آن نشید دور از شین
گفت نیل مرا ضی حق را
بس بود این عمل فرزدق را
گر جز اینش ز دفتر حسنات
بر نیاید، نجات یافت نجات
مستعد شد رضای رحمان را
مستحق شد ریاض رضوان را
ز آن که نزدیک حاکم جائر
کرد حق را برای حق ظاهر [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) پایان اشعار جامی، سلسلة الذهب، ص 145 - 141، چاپ کتابفروشی سعدی.
منبع: امامان اهل‌بیت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامی؛ مکتب اسلام چاپ اول پائیز 1377.

نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 739
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست