responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 482

دستور به ملک الموت

می‌گویند: مرد مؤمنی از بزرگان بلاد بلخ بود که در اکثر سالها زائر بیت‌الله‌الحرام و زائر قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود و خدمت امام سجاد علیه‌السلام نیز می‌رسید و آن حضرت را زیارت می‌کرد. او برای آن حضرت هدایا و تحفه‌هایی نیز می‌آورد و از ایشان مسائل و مصالح دین خود را می‌آموخت و به ولایت و شهر خود باز می‌گشت. روزی زن آن مرد به او گفت: « تو هدیه ها و تحفه‌های بسیاری برای علی بن الحسین علیهماالسلام می‌بری ولی او هیچ چیزی به تو نمی‌دهد.» آن مرد صالح گفت: «این شخصی که من برای او هدیه می‌برم پادشاه دنیا و آخرت است و جمیع آنچه در دست مردم است تحت ملک او است به جهت آنکه او خلیفه‌ی خدا در روی زمین و حجت خدا بر بندگان است، او پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امام و پسر امام است، او آقا و مقتدای ما می‌باشد.» وقتی که زن این سخنان را شنید ساکت شد و از ملامت شوهرش دست برداشت. بعد از آن، مرد صالح در سال آینده تدارک خود دیده و روانه‌ی مکه شد. بعد به خانه امام سجاد علیه‌السلام رفت و اجازه گرفته و داخل شد. بر حضرت سلام داده ودست آن حضرت را بوسید. پیش امام سجاد علیه‌السلام طعام بود. امام علیه‌السلام او را طلبید و پیش خود نشانید و به او امر نمود که غذا بخورد. و آن شخص نیز به اندازه‌ی کافی طعام خورد. سپس حضرت طشت و آفتابه‌ای را طلبید، آن شخص بلند شد و ابریق را گرفته و آب را به دست امام سجاد علیه‌السلام ریخت. حضرت فرمود: «ای شیخ! تو مهمان ما هستی! تو چه طور آب را بر دست ما می‌ریزی؟!» آن شخص عرض کرد: «من این کار را دوست دارم.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند که من نشان می‌دهم به تو آن چیزی را که دوست داری و راضی هستی و چشمهای تو به آن روشن می‌شود.» پس آن شخص آب را به دست آن می‌ریخت تا آنکه ثلث آن طشت، پر شد. در این هنگام امام سجاد علیه‌السلام به آن شخص فرمود: «ببین این چه چیزی است؟» آن شخص گفت: «آب است.» حضرت فرمود: «بلکه یاقوت سرخ است.» پس آن شخص نگاه کرد و دید که آب به اذن خدا تبدیل به یاقوت سرخ گردیده است.» سپس حضرت فرمود: «آب را بریز.» آن شخص آب را ریخته تا اینکه دو ثلث طشت پر شد. دوباره حضرت فرمود: «این چه چیزی است؟» گفت: «آب است.» حضرت فرمود: «بلکه زمرد سبز است.» پس آن مرد نگاه کرد و دید که داخل طشت، زمرد سبز است. بعد از آن، امام سجاد علیه‌السلام باز به آن شخص فرمود: «آب را بریز.» آن مرد آب را ریخت تا آن که طشت پر شد. در این هنگام حضرت فرمود: «این چه چیزی است؟!» آن شخص گفت: «آب است.»
حضرت فرمود: بلکه آن در سفید است.» پس آن مرد نگاه کرد و دید که به اذن خدا، آب به در سفید تبدیل شده است. و طشت از یاقوت سرخ و زمرد سبز و در سفید پر شد و آن مرد بسیار متعجب گردید. پس آن مرد خود را به پای امام سجاد علیه‌السلام انداخته و پاهای آن حضرت را می‌بوسید. سپس حضرت فرمود: «ای شیخ! پیش ما چیزی نیست که عوض هدایای تو باشد، پس این جواهرات را بگیر و از زن خود عذر ما را بخواه بجهت اینکه او ترا بخاطر ما ملامت می‌کرد.»
آن مرد مؤمن، سر خود را به زیر انداخته و خجل شد. سپس گفت: «ای سید و آقای من! تو بدون هیچ شک و شبهه‌ای مرا به کلام زنم خبر دادی! بدرستی که تو از اهل بیت نبوت علیهم‌السلام هستی.» پس آن شخص با امام سجاد علیه‌السلام خداحافظی کرد و با جواهرات پیش زن خود برگشت و ماجرا را برای او نقل کرد و بعد گفت: «آیا من به تو گفتم که او از اهل‌بیت علم و از آیات باهرات است؟» پس زن سجده‌ی شکر نمود و شوهر خود را قسم داد که او را با خود به زیارت امام سجاد علیه‌السلام ببرد تا آن حضرت را زیارت کند.
آن مرد در سال بعد زن خود را به همراه خود برد. در میان راه، زن مریض شد و در نزدیکی‌های مدینه به رحمت الهی پیوست. آن شخص خدمت امام سجاد علیه‌السلام آمد و در حالی که گریه می‌کرد خبر فوت زنش را نقل نمود و گفت: «زن من بسیار دوست داشت که شما را زیارت کند و به زیارت جد شما نیز برود.» در این هنگام امام سجاد علیه‌السلام دو رکعت نماز بجای آورد و به درگاه ایزد متعال دعا نمود. سپس رو به آن مرد کرد و گفت: «برخیز و پیش همسر خود برو بدرستی که خدای تعالی به قدرت خود او را زنده کرده است، بدرستی که او زنده کننده‌ی استخوانهای پوسیده است.» پس آن مرد برخاست و با سرعت تمام آمد و داخل خیمه‌ی خود شد و دید که زنش در کمال صحت و سلامت نشسته است پس بسیار خوشحال شد و یقینش بیشتر گردید. به زنش گفت: «چطور خدا ترا زنده کرد؟!» زن گفت: «به خدا قسم ملک الموت آمد و روح مرا قبض کرد و می‌خواست که به آسمان ببرد که ناگهان به شخصی که صفتش چنین و چنان بود (شروع کرد به بیان اوصاف مولانا علی بن الحسین علیه‌السلام) برخورد کرد.
وقتی که ملک الموت او را دید خود را به قدم مبارک ایشان انداخت و آن را بوسید و گفت: «سلام بر تو ای حجت خدا در زمین و آسمان او! سلام بر تو ای زینت عبادت کنندگان!»
پس آن حضرت جواب سلام او را گفت و سپس فرمود: «ای ملک الموت! روح این زن را به بدنش برگردان، بدرستی که او ما را قصد کرده و من از پروردگار خود خواستم که او را سی سال دیگر زنده نگه دارد.» ملک الموت گفت: «شنیدم و اطاعت می‌کنم از خدا و از تو ای ولی خدا!» پس روح من به بدنم بازگشت و من دیدم که ملک الموت دستهای شریف آن را می بوسید.
سپس آن مرد دست زن خود را گرفت و به محضر امام سجاد علیه‌السلام آورد و آن حضرت در میان اصحاب خود بود. در این هنگام آن زن خود را به پای آن حضرت انداخت و پاهای مبارک او را می بوسید و می‌گفت: «به خدا قسم ایشان سید و آقای من است، آن کسی که به برکت او، خدای تعالی مرا زنده نمود.» پس آن زن و مرد هر دو در مجاورت امام سجاد علیه‌السلام، در مدینه‌ی طیبه ماندند و بقیه‌ی عمرشان را در خدمت آن حضرت گذراندند. [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) منتخب المرائی ابن طریح.
منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام سجاد؛ تهیه و تنظیم واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شاکر؛ چاپ اول 1386 .

نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 482
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست