responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 947

هشتاد شتر از صخره برآورد

ابن‌شهرآشوب می‌گوید:محمد شوهانی با سند خود برایم نقل کرد:
ابوصمصام عبسی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت:چه زمانی باران می‌آید؟ در شکم ناقه‌ی من چیست؟ فردا چه رخ می‌دهد؟ من کی می‌میرم؟ پس آیه نازل شد:«علم به قیامت نزد خداست و باران را فرو می‌فرستد...». آن مرد اسلام آورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله وعده داد که خاندان خود را بیاورد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:اباالحسن! بنویس:بسم الله الرحمن الرحیم. محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف اعتراف می‌کند و در کمال هوشمندی و سلامت تن، و نفوذ فرمانش، بر خود گواهی می‌دهد که بر او و نزد او و بر ذمه‌ی او 80 ناقه‌ی سرخ‌فام سپید چشم سیاه مردمک - که بارشان تحفه‌ی یمنی و کالاهای حجازی باشد - برای ابوصمصام عبسی است.
ابوصمصام رفت و پس از مدتی، همراه قوم خود - بنی عبس - که همگی اسلام آورده بودند، آمد و پرسید:پیامبر صلی الله علیه و آله کجاست؟ گفتند:از دنیا رفت. پرسید:جانشین او کیست؟ گفتند:ابوبکر. ابوصمصام به مسجد رفت و گفت:ای خلیفه‌ی رسول خدا! من از پیامبر صلی الله علیه و آله 80 ناقه‌ی سرخ‌فام سپید چشم سیاه مردمک - که بارشان تحفه‌های یمنی و کالاهای حجازی باشد - طلب دارم.
ابوبکر گفت:برادر عرب! چیزی را که برتر از عقل است، درخواست می‌کنی؟! به خدا سوگند! رسول خدا صلی الله علیه و آله به جز استر دلدل، درازگوش یعفور، شمشیر ذوالفقار و زره فاضل، چیزی از خود به جا نگذاشت که آن‌ها را هم علی بن ابیطالب برد؛ البته از خود فدکی بر جا نهاد که آن را هم ما بحق تصاحب کردیم، زیرا پیامبر ما از خود ارثی باقی نمی‌نهد.
سلمان فریاد زد:«کردی و نکردی، و حق از امیرمؤمنان علیه‌السلام ببردی. این کار را به اهلش برگردانید»، و دست ابوصمصام را گرفت و به خانه‌ی امیرمؤمنان برد و در زد. علی علیه‌السلام ندا کرد:ای سلمان! تو و ابوصمصام داخل شوید. ابوصمصام گفت:این معجزه است! این کیست که مرا - با این که نشناخته است - با نام صدا زد؟! سلمان [گفت:او امیرمؤمنان است و] فضائل علی علیه‌السلام را برشمرد.
چون وارد شدند، سلام کرد و گفت:اباالحسن! من از رسول خدا صلی الله علیه و آله 80 ناقه طلب دارم - و خصوصیات شتران را بیان کرد - علی علیه‌السلام فرمود:آیا دلیلی داری؟ ابوصمصام سند (مکتوب) را به علی علیه‌السلام داد. حضرت علیه‌السلام فرمود:سلمان در میان مردم ندا کن:هر کس که می‌خواهد بدهی پیامبر صلی الله علیه و آله را ببیند، فردا به بیرون مدینه بیاید. چون فردا فرا رسید مردم و علی علیه‌السلام بیرون آمدند. علی علیه‌السلام به فرزندش، حسن علیه‌السلام رازی گفت و فرمود:اباصمصام! با فرزندم، حسن علیه‌السلام تا آن تپه‌ی برآمده از رمل‌ها بروید. آنان رفتند و در آن جا حسن علیه‌السلام دو رکعت نماز خواند، و با زمین سخنانی گفت که ما نفهمیدیم چه بود، و عصای پیامبر صلی الله علیه و آله را به آن جا نواخت، و سنگ سخت و بزرگ و گردی نمودار شد که بر آن، از نور، دو سطر نوشته بود؛ سطر اول «بسم الله الرحمن الرحیم» و سطر دوم، «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بود. حسن علیه‌السلام باز عصا را به صخره نواخت، و افسار شتری نمودار گشت، فرمود:اباصمصام! [افسار را بگیر و] از پی خود ببر. پس اباصمصام 80 شتر سرخ‌فام سفید چشم سیاه مردمک -که بارشان تحفه‌های یمنی و کالاهای حجازی بود - به دنبال خود کشید، و به سوی علی بن ابیطالب علیه‌السلام بازآمد، حضرت به او فرمود:اباصمصام! آیا طلب خود را کامل دریافتی؟ عرض کرد:آری. فرمود:اینک سند را بده. او سند را به امیرمؤمنان علیه‌السلام داد و علی علیه‌السلام آن راگرفت و پاره کرد. سپس فرمود:برادرم و پسرعمویم - رسول خدا صلی الله علیه و آله - این گونه به من خبر داد:خداوند 2000 سال پیش از ناقه‌ی صالح، این ناقه‌ها را از این صخره آفریده است. منافقان گفتند:این، اندکی از سحر علی علیه‌السلام است. [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) المناقب 332:2.

نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 947
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست