نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 945
هدیه آسمانی
پدر با صدای در از جا برخاست و به سمت در رفت. از پشت در صدایی به گوش
رسید: «السلام علیکم یا أهل بیت النبوة»، مردی فقیر و گرسنهام، کمکم
کنید.... بوی نان تازه، آن مرد را به آنجا کشانده بود. هنوز سخن آن
شخص تمام نشده بود که پدر و مادرم نانهای خود را به او بخشیدند، یاد حرف
پدرم افتادم. آن روزی که برای من و حسین آیات قرآن را تلاوت میکرد گفت:
اگر میخواهید به سعادت برسید از آنچه دوست دارید انفاق کنید [1] . بیدرنگ
هم ما دو برادر و هم فضه نانهای خود را به آن مرد بخشیدیم تا برای همسر و
فرزندانش ببرد. چشمهای مرد، از خوشحالی برقی زد و دعا کنان رفت. اگر
میدانست در آن روزگار سخت، پدرم مقداری «جو» قرض کرده و مادرم و فضه با
دهان روزه نان پختهاند شاید نانها را نمیگرفت. آن شب فقط با آب افطار
کردیم. دومین روز بود که روزه نذری میگرفتیم. مقدار دیگری از «جو» ها
را آسیاب کرده و نان پخته بودند. منتظر بازگشت پدر از مسجد بودیم تا به
اتفاق افطار کنیم. نان گرم و تازه بوی خوبی داشت و گرسنگی را بیشتر میکرد و انتظار را طولانیتر. سر
سفرهی افطار نشستیم. پدر از چاه آب کشید، درون کوزهای ریخت و کنار سفره
آورد. هنوز دست به غذا نبرده بودیم که حلقهی در به صدا درآمد. همه به
یکدیگر نگاه کردیم. این بار من برای باز کردن در برخاستم. پسر بچهی یتیمی
در آستانهی در بود و سخت گرسنه.... بلافاصله پنج قرص نان در آغوش طفل جای گرفت. آن شب نیز گرسنگی را با خود به رختخواب بردیم. روز
سوم سخت تر از روزهای قبل بود، اما نذری که برای شفایمان کرده بودیم باید
ادا میشد؛ این عهد با خدا گسستنی نبود. ضعف و گرسنگی طاقتمان را ربوده بود
و گاهی از شدت ضعف میلرزیدیم، اما پدر چون کوهی استوار و مقاوم بود و به
روی خود نمیآورد، سعی میکرد به ما روحیه ببخشد. هنوز مقداری جو باقی
مانده بود که آن را برای تهیهی نان آرد کردند. بر سر سفره پدر دعا میکرد و
ما آمین میگفتیم که صدایی از پشت در بلند شد: «کیست که به اسیری درمانده و
گرسنه کمک کند.» همه میدانستیم این یک امتحان الهی است، باید سربلند و پیروز از میدان مبارزه بیرون میآمدیم. برای بار سوم نانهای خود را بخشیدیم. در سفره به جز نمک و کاسهی گلین آب و کوزه چیز دیگری نبود. من
و حسین از شدت ضعف از حال رفتیم. پدرم دست ما را گرفت و به نزد رسول خدا
صلی الله علیه و آله برد. پیامبر وقتی حال و روز ما را دید متأثر شد و بغض
راه گلوی مبارکش را بست. بلافاصله حال میوهی دلش زهرا علیهاالسلام را
پرسید، اما به پرسش قناعت نکرد. به خانهی ما آمد و فاطمه علیهاالسلام را
در محراب عبادت بسیار ضعیف و نحیف یافت. همین که دستهای او را بوسه زد
بغضش ترکید و مثل ابر بهار گریست، بعد گفت: «خدایا، اهل بیتم برای رضای تو
چه کارها که نمیکنند...». در این هنگام چشمهای اشکبار پیامبر صلی
الله علیه و آله به افقی دوردست خیره شد. جبرئیل امین برای آنان از بهشت
«هدیه» آورده بود. لبهای پیامبر صلی الله علیه و آله به هم خورد: (و
یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا) [2] از این مائده آسمانی،
خانوادهی علی علیه السلام غرق در نور و معنویت شده بود. [3] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) (لن تنالوا البر حتی تفقوا مما تحبون) «آل عمران» (3) آیهی 92 . (2) برای دوستی خدا به فقیر و طفل یتیم و اسیر طعام میدهند «انسان (76) آیهی 8 ». (3) برگرفته از تفسیر نمونه، ج 25، ص 343.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 945