نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 860
نبرد میان سپاه قیس و معاویه
ابناعثم میگوید:معاویه از شام آمد تا به پل منبج رسید. سپس از فرات
گذشت تا روبهروی قیس بن سعد بن عباده، اردو زد و به سپاه خود دستور داد تا
با او بجنگند. آن روز به زد و خورد گذشت و آسان گرفتند سپس - بیکشته، و
با جراحات اندک - دست از جنگ کشیدند. قیس بن سعد - بیخبر از حوادثی که
برای حسن علیهالسلام پیش آمده بود - در انتظار او بود. در این احوال، خبر
زخمی شدن حسن علیهالسلام و پراکندگی یارانش، در دو سپاه پخش شد. قیس بن
سعد غمگین شد و تصمیم گرفت مردم را سرگرم جنگ کند؛ تا آن خبر را فراموش
کنند. پس یورش آوردند و با هم درگیر شدند. شماری از یاران معاویه و قیس
کشته، و شمار بسیاری زخمی شدند. سپس دست از جنگ کشیدند. معاویه پیکی
نزد قیس فرستاد و گفت:فلانی! چرا با ما میجنگی، و خود را به کشتن میدهی؟
به ما خبر قطعی رسیده است که یاران امام تو، او را کنار زده و بر ران او
زخمی کاری زدهاند که در شرف مرگ است. پس دست از جنگ برداریم؛ تا برایت
[صحت گفتار من] ثابت شود. قیس دست از جنگ برداشت و در انتظار خبر ماند.
عراقیان قبیله قبیله به معاویه پیوستند و از سپاه قیس کاسته شد. قیس
این جریان را که دید به حسن علیهالسلام نامه نوشت و ماجرا را گزارش کرد.
حسن علیهالسلام پس از آن که نامه را خواند، یاران خود را خواست و فرمود:ای
اهل عراق! من با شما چکار کنم؟ این نامهی سعد است که میگوید:بزرگان شما،
به معاویه پیوستهاند. هان، سوگند به خدا! این رفتار از شما ناشناخته
نیست؛ زیرا شما همان افرادی هستید که در روز صفین، پدر مرا به پذیرش حکمیت،
مجبور ساختید، و پس از آن که حکمیت را پذیرفت، اختلاف کردید. پدرم، برای
بار دوم شما را به نبرد با معاویه فراخواند ولی سستی کردید [و نپذیرفتید]،
تا او به کرامت [شهادت در راه] خدا پیوست. سپس آمدید و با اختیار خود، با
من بیعت کردید، و من نیز بیعت شما را پذیرفتم، و در این راه (راه نبرد با
معاویه، و منافقان) بیرون آمدم، و خدا میداند که چه تصمیمی داشتم، ولی از
شما سرزد آنچه سرزد. عراقیان! دیگر بس است، مرا در دینم نفریبید که من این
امر (خلافت) را به معاویه واگذاردم. [1] .