نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 847
نشان دادن پیامبر، علی، حمزه و جعفر
میگویند: بعد از صلح امام حسن علیهالسلام با معاویهی ملعون، که به
علت تبعیت نکردن لشگر امام حسن علیهالسلام از آن حضرت بوقوع پیوست، برای
جماعتی که از یاران آن حضرت بودند صلح کردن امام حسن علیهالسلام، عظیم و
سخت بود. جابر میگوید: من یکی از مخالفان صلح بودم، به خدمت امام حسن
علیهالسلام رفتم و زبان به ملامت و سرزنش گشودم. امام حسن علیهالسلام
فرمود: «ای جابر! مرا سرزنش مکن و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را
صادق بدان فرمود: این پسر من صادق است و خدای تعالی به سبب او میان دو گروه
را به اصلاح آورد.» دل من از این سخن حضرت، آرام نگرفت. پس گفتم: «شاید که سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم معنی دیگری داشته باشد.» در
این هنگام امام حسن علیهالسلام دست مبارکش را بر سینهی من گذاشت و
فرمود: «ای جابر! در درون خود به شک افتادی که چنین اندیشیدی! میخواهی که
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بخواهم تا گواهی دهد و تو از آن
حضرت بشنوی؟» من از حرف امام حسن علیهالسلام تعجب کردم، سپس آن حضرت
حرکت و آوازی داد چنانکه زمین از زیر پای من شکافته شد و حضرت رسول صلی
الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیهالسلام و حمزه علیهالسلام و
جعفر علیهالسلام را با چشمان خود دیدم که از آنجا بیرون آمدند. من ترسان و
لرزان شدم. امام حسن علیهالسلام فرمود: «ای رسول خدا! جابر مرا بر آنچه
کردم سرزنش میکند.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای
جابر! تو مؤمن من نباشی اگر هر چه امام میفرماید را باور نداشته باشی و بر
امام اعتراض کنی. قبول کن که آنچه پسر من کرده است حق است. او با آن صلحی
که نمود دفع هلاکت از برگزیدگان خدا و مؤمنان کرد و آن بفرمان خدا و رسول
او بود.» گفتم: «ای رسول خدا! قبول دارم.» سپس دیدم که رسول خدا و حمزه
علیهالسلام و جعفر علیهالسلام بر روی هوا رفتند و من به آنها نگاه
میکردم، دیدم که درهای آسمان گشوده شد و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و
آله و سلم در جلو و بقیه بدنبال ایشان تا آسمان هفتم پیش میرفتند. [1] .