responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 761

مناظره در شناخت امام و عیوب مخالفین

روایت شده که امام حسن علیه السلام بر معاویه وارد شد و در مجلس او حضور یافت، در آنجا گروهی از یارانش حاضر بودند، هر یک از آنان افتخارات خود را بر بنی هاشم ذکر کرد و از ارزش آنان کاستند، و مطالبی را ذکر کردند که بر امام حسن علیه السلام دشوار آمد و ایشان را ناراحت کرد، آنگاه ایشان به سخن پرداخت و فرمود:
من از بهترین قبائل، و پدرانم ارزشمندترین خاندان در عرب می باشد، در هنگام محاسبه افتخار و نسب برتر و جوانمردی برای ماست، و ما از بهترین درختی هستیم که شاخه های بارور و میوه های پاکیزه و بدنهای برجا مانده ای را رویانید، در آن اصل اسلام و علم نبوت است، آنگاه که جای افتخار رسید برتر گردیده، وآنگاه که از برتر شدن ما جلوگیری شد ما طلب برتری نمودیم، و ما دریاهای عمیقی هستیم که تهی از آن نگردیده، و کوههای محکمی هستیم که مغلوب نمی گردیم.
در این هنگام مروان بن حکم و مغیرة بن شعبه سخن گفتند و او و پدرش را کم ارزش جلوه دادند، امام حسن علیه السلام سخن گفت و فرمود:
ای مروان! آیا از ترس و خواری و ضعف و عجز سخن می گویی، گمان کردی که خود را ستودم در حالیکه پسر پیامبر خدایم، و مقامم را بالا بردم در حالیکه سرور جوانان اهل بهشتم، وای بر کسی که فخر می فروشد و تکبر می کند تا خود را برتر جلوه دهد، و کسی که خود را بزرگ می نمایاند، و قصد گردن فرازی دارد، اما ما خاندان رحمت و جایگاه کرامت و بزرگواری، و موضع خیر و نیکی، و معدن ایمان، و نیزه اسلام، و شمشیر دین هستیم.
مادرت به عزایت بنشیند چرا سکوت نمی کنی قبل از آن که امور هولناک را به سویت بفرستم و بیان دارم، و تو را به نشانه ای بنمایانم که از نامت بی نیاز شوی، اما بازگشتت با غارت آیا در روزی بود که ناداری را سرپرستی کرده، و ترسوئی را پناه دادی، بهره و غنیمتت فرارت بود و نیرنگت به طلحه، در زمانی که به او مکر زده و او را به قتل رساندی [1] زشت باد چهره ات که چقدر کریه و ناپسند است.
مروان سر به زیر انداخت و مغیره مبهوت ایستاد، امام علیه السلام رو به مغیره کرد و فرمود:
ای کور قبیله ثقیف، تو را چه به قریش که نسبت به تو افتخار کنم، وای بر تو آیا مرا نمی شناسی، من پسر بهترین زنان و سرور زنان هستم، پیامبر ما را به علم الهی تغذیه کرده، و تأویل قرآن و مشکلات احکام را آموخته ایم، عزت برتر و افتخار و برتری از ماست.
و تو از گروهی هستی که در جاهلیت نسبی نداشته و در اسلام بهره ای ندارند، بنده فراری را چه شده که با شیران برخورد کرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران، و ما مدافعان برتر هستیم، از پیمانمان حمایت کرده و عیب و ننگ را از خود دور می کنیم، و من پسر زنان پاک هستم.
تو اشاره کردی - بر اساس گمانت - به وصی برترین پیامبران، و او به ناتوانیت داناتر و به ضعفت آگاهتر بود، و تو برای رد کردن خودت نسبت به او شایسته تر هستی، به خاطر آن که غیظی که در دل داری و فریبی که از چشمهایت پیداست، هیهات او گمراهان را یاور انتخاب نمی کرد [2] .
و گمان تو که اگر در صفین بودی از نیرومندی قیس و مهارت ثقیف از همه سزاوارتر بودی، مادرت به عزایت بنشیند آیا این امور با ناتوانیت در میدانهای نبرد و فرارت در زمانهای سخت تحقق می پذیرد، سوگند به خدا اگر امیرالمومنین پرچم شجاعان را به تو می سپرد، می دیدی که سختیها او را از پای در نیاورده، و فریادهای هول انگیز می کشیدی.
و اما دلیری قیس، تو را چه کار به قیس، تو بنده فراری هستی که علومی را آموختی، و از این رو ثقیف نامیده شدی، و بدین وسیله به حیله خود را از قبیله ثقیف برشمردی، تو از مردان آن قبیله نیستی، و تو به تعمیر وسایل صید و داخل شدن در آغل گوسفندان داناتری از جنگ نمودن و اما مهارت چه مهارتی نزد بردگان و بندگان می باشد.
خواستی با امیرالمؤمنین ملاقات کنی، و او آنچنانکه تو او را شناختی: شیر بیشه و سمی کشنده بود، قهرمانان در هنگام نبرد در برابرش قدرت ایستادگی نداشتند، تا چه رسد که گرگها او را قصد کنند، و سوسک (مرد سیاه چهره) از عقب سر او را طلب نماید.
و اما نسبتت مجهول و نزدیکانت ناشناخته اند، خویشاوندی تو به آن قبیله مانند نسبت حیوانات دریایی به آهوان صحرائی است، بلکه خویشاوندی تو از این نسبت دورتر است.
مغیره برخاست و امام حسن علیه السلام به معاویه می فرمود:
ما را از بنی امیه معذور بدار، بعد از سخن بردگان و افتخار نمودن بندگان.
معاویه گفت: ای مغیره باز گرد، اینان فرزند عبد منافند، قهرمانان در مقابلشان قدرت ایستادگی نداشته، و بزرگان در مقابلشان قدرت فخر فروشی ندارند، آنگاه امام حسن علیه السلام را سوگند داد که ساکت شود، و امام ساکت شد.
مناظرته فی تعریف نفسه و مساوی معاندیه
روی ان الحسن بن علی علیه السلام وفد علی معاویة، فحضر مجلسه، و اذا عنده هولاء القوم، ففخر کل رجل منهم علی بنی هاشم، و وضعوا منهم، و ذکروا اشیاء ساءت الحسن بن علی علیه السلام و بلغت منه، فقال الحسن بن علی علیه السلام:
انا شعبة من خیر الشعب، و ابائی اکرم العرب، لنا الفخر و النسب و السماحة عند الحسب، و نحن من خیر شجرة انبتت فروعا نامیة، و اثمارا زاکیة، و ابدانا قائمة، فیها اصل الاسلام، و علم النبوة، فعلونا حین شمخ بنا الفخر، و استطلنا حین امتنع بنا العز، و نحن بحور زاخرة لا تنزف، و جبال شامخة لا تقهر.
فتکلم مروان بن الحکم و المغیرة بن شعبة و وضعوه و ابیه، فتکلم الحسن علیه السلام فقال:
یا مروان اجبنا و خورا و ضعفا و عجزا، زعمت انی مدحت نفسی و انا ابن رسول الله، و شمخت بانفی و انا سید شباب اهل الجنة، و انما یبذخ و یتکبر ویلک من یرید رفع نفسه، و یتبجح من یرید الاستطالة، فاما نحن فاهل بیت الرحمة، و معدن الکرامة، و موضع الخیرة، و کنز الایمان، و رمح الاسلام، و سیف الدین.
الا تصمت ثکلتک امک قبل ان ارمیک بالهوائل، و اسمک بمیسم تستغنی به عن اسمک، فاما ایابک بالنهاب و الملوک افی الیوم الذی ولیت فیه مهزوما، وانحجزت مذعورا، فکانت غنیمتک هزیمتک، و غدرک بطلحة حین غدرت به فقتلته قبحا لک، ما اغلظ جلدة وجهک.
فنکس مروان رأسه و بقی المغیرة مبهوتا، فالتفت الیه، الحسن علیه السلام فقال:
اعور ثقیف ما انت من قریش فافاخرک، اجهلتنی یا ویحک، انا ابن خیرة الاماء، و سیدة النساء، غذانا رسول الله صلی الله علیه و آله بعلم الله تبارک و تعالی، فعلمنا تأویل القرآن و مشکلات الاحکام، لنا العزة العلیا و الفخر و السناء.
و انت من قوم لم یثبت لهم فی الجاهلیة نسب، و لا لهم فی الاسلام نصیب عبد ابق ما له و الافتخار عن مصادمة اللیوث و مجاحشة الاقران، نحن السادة و نحن المذاوید القادة، نحمی الذمار، و ننفی عن ساحتنا العار، و انا ابن نجیبات الابکار.
ثم اشرت زعمت الی وصی خیر الانبیاء، و کان هو بعجزک ابصر، و بخورک اعلم، و کنت للرد علیک منه اهلا، لوغرک فی صدرک و بدو الغدر فی عینک، هیهات لم یکن لیتخذ المضلین عضدا.
و زعمک انک لو کنت بصفین بزعارة قیس و حلم ثقیف، فبماذا ثکلتک امک، ابعجزک عند المقامات و فرارک عند المجاحشات؟ اما و الله لو التفت علیک من امیرالمؤمنین الاشاجع، لعلمت انه لا یمنعه منک الموانع، و لقامت علیک المرنات الهوالع.
و اما زعارة قیس، فما انت و قیسا، انما انت عبد ابق فثقف، فسمی ثقیفا فاحتل لنفسک من غیرها، فلست من رجالها، انت بمعالجة الشرک و موالج الزرائب اعرف منک بالحروف.
فاما الحلم، فای الحلم عند العبید القیون، ثم تمنیت لقاء امیرالمؤمنین، فذاک من قد عرفت: اسد باسل، و سم قاتل، لا تقاومه الا بالسة عند الطعن و المخالسة، فکیف ترومه الضبعان، و تناله الجعلان بمشیتها القهقری.
و اما وصلتک فمنکورة، و قرابتک مجهولة، و ما رحمک منه الا کبنات الماء من خشفان الظباء، بل انت ابعد منه نسبا.
فوثب المغیرة و السحن یقول لمعاویة:
اعذرنا من بنی امیة ان تجاوزنا بعد مناطقة القیون و مفاخرة العبید.
فقال معاویة: ارجع یا مغیرة، هولاء بنو عبد مناف لا تقاومهم الصنادید و لا تفاخرهم المذاوید، ثم اقسم علی الحسن علیه السلام بالسکوت، فسکت.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1)
ابن اثیر در اسد الغابه گوید که سبب قتل طلحه آن بود که مروان به سوی طلحه - که در میدان جنگ ایستاده بود - تیری پرتاب کرد، اگر آن را می بستند پاهایش ورم می کرد و اگر باز می گذاردند خون جاری می شد، مروان گفت: او را رها کنید آن تیری بود که خداوند فرستاد، و طلحه از آن تیر مرد، و رو به سوی ابان بن عثمان کرد و گفت: بعضی از قاتلان پدرت را کشتم.
[2] بعد از مرگ عثمان مغیره نزد امام آمد و گفت: نصیحتی به تو دارم اگر می خواهی کارهایت سامان یابد طلحه را بر کوفه و زبیر را بر بصره و معاویه را بر شام بگمار، و بعد از آن که خلافتت سامان یافت با آنان هرگونه که خواهی عمل کن، که امام فرمود: «من از گمراهان یاور انتخاب نمی کنم»، استیعاب ج 3 ص 371 (حاشیه اصابه).

نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 761
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست