نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 64
امامت
طبرسی رحمه الله میگوید:سلیم بن قیس نقل کرده است: عبدالله بن جعفر
بن ابیطالب گفت:معاویه به من گفت:تو چقدر حسن و حسین را احترام میکنی؟
آنان بهتر از تو نیستند، و نیز پدر آنان بهتر از پدر تو نیست، و چنان چه
فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود، میگفتم:مادر
تو (أسماء بنت عمیس) کمتر از فاطمه علیهاالسلام نیست. من از گفتار او
خشمگین شدم، و نتوانستم خودداری کنم و گفتم:به راستی که تو نسبت به حسن و
حسین علیهالسلام و پدر و مادرشان، کم معرفتی! آری، سوگند به خدا! آنان
بهتر از من، و پدر و مادرشان بهتر از پدر و مادر من است، و من - که نوجوان
بودم - از رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارهی آنان سخنانی شنیدهام که
به خاطر دارم. و معاویه - که در مجلس او جز حسن و حسین و من و ابنعباس
و برادرش فضل نبود - گفت:بگو آنچه شنیدی که به خدا دروغگو نیستی. [گفتم:]
آنچه شنیدهام، از آنچه در ذهن توست [نیز] بزرگتر است. گفت:بگو، هر
چند بزرگتر از احد و حری باشد؛ زیرا تا یک نفر از شامیان [این جا] نیست
[که بشنود] باکم نیست، و وقتی که زورگوی شما کشته، و جمع شما پراکنده شد، و
حکومت در دست اهل، و جایگاه اصلی خود قرار گرفت! دیگر باکم نیست که چه
میگویید؟ و ادعاهای شما به ما زیان نرساند. [گفتم:] از رسول خدا صلی
الله علیه و آله شنیدم که فرمود:من از خود مؤمنان، به آنان شایستهترم، و
هر که را من چنین باشم، تو نیز ای برادرم [علی]! از خود او به او
شایستهتری. [این را در حالی میفرمود که] علی پیش روی او در خانه بود، و
نیز حسن و حسین علیهماالسلام، و عمر بن امسلمه و اسامة بن زید و نیز فاطمه
علیهاالسلام و امایمن و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام حضور داشتند. و
رسول خدا صلی الله علیه و آله دست بر بازوی علی علیهالسلام زد، و همان سخن
را سه بار تکرار کرد. سپس بر امامت دوازده امام تصریح فرمود. سپس
فرمود:و بر امتم دوازده رهبر گمراهی - که همه گمراهند و گمراه کننده -
[حاکم] خواهند شد، ده نفرشان از بنیامیه، و دو نفرشان از قریش خواهند بود،
که گناه همهی آنان، و هر که را گمراه کنند، به عهدهی آن دو نفر است. سپس
نام آنان را برد و فرمود:فلانی و فلانی و فلانی، و سرسلسله و فرزند او از
آل ابوسفیان، و نیز هفت نفر از فرزندان حکم بن عاص که اولینشان مروان است.
معاویه گفت:اگر سخن شما راست باشد، من و سه نفر پیش از من، و همه
سرپرستان این امت، و نیز اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از مهاجران و
انصار، و نیز تابعین، در هلاکتیم؛ به جز اهل بیت و شیعیان شما! [گفتم:] سوگند به خدا! من آنچه گفتم، حق است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم. معاویه
رو به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام و ابنعباس کرد و گفت:ابنجعفر
چه میگوید! ابنعباس به معاویه - که در مدینه حضور داشت و پس از شهادت علی
علیهالسلام، اولین سال استقرار حکومتش بود - گفت:بفرست سراغ کسانی که نام
برد، مثل عمر بن امسلمه و اسامة تا بیایند و همه شهادت دهند که این سخنان
را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدهاند. [و او انجام داد]؛ سپس به
حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام و ابنعباس و فضل و ابن امسلمه و
اسامه رو کرد و گفت:آیا همهی شما بر عقیدهی ابنجعفرید؟ گفتند:آری.
معاویه گفت:شما ای فرزندان عبدالمطلب! امر بزرگی را ادعا میکنید و دلیل
قوی میآورید، و اگر حق باشد بر امری - که آن را پنهان میدارید و مردم از
آن غافلند - صبر میکنید، و چنانچه حق باشد، امت هلاک شده، و از دین خود
برگشته و به پروردگار خود کفر ورزیده، و پیامبر خود را انکار کرده است؛ مگر
شما اهل بیت و کسانی که عقیدهی شما را دارند، که آنان کماند. ابنعباس
رو به معاویه کرد و گفت:خداوند فرمود:«و از بندگان من، اندکی سپاسگزارند.»
[1] ، و فرمود:«[به استثنای کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته
کردهاند] و اینان بس اندکند» [2] و ای معاویه! شگفتی تو از سخن من بالاتر
از شگفتی داستان بنیاسرائیل نیست که ساحران [به موسی ایمان آوردند و آن
چنان پایدار بودند که] به فرعون گفتند:«پس هر حکمی میخواهی، بکن» [3] ،
[آری] به موسی ایمان آوردند و تصدیقش کردند. سپس موسی آنان را و هر که را
از بنیاسرائیل که به دنبالشان آمد، حرکت داد و از دریا گذراند، و شگفتیها
به ایشان نمایاند. و با این که موسی و تورات و دین او را قبول داشتند،
گذرشان به بتهایی - که پرستش میشدند - افتاد و گفتند:«[ای موسی!] همان
گونه که برای آنان خدایانی است، برای ما نیز خدایی قرار ده. گفت:راستی شما
مردمی هستید که نادانی میکنید» [4] ، و همه جز هارون، گوسالهپرست شدند و
گفتند:«این، خدای شما و خدای موسی است» [5] ، و پس از آن، موسی به آنان
گفت:«به سرزمین مقدس درآیید» [6] ، و از پاسخ ایشان همان است که خدای سبحان
[در قرآن] آورده است. پس موسی گفت:«پروردگارا! من جز اختیار شخص خود و
برادرم را ندارم. پس میان ما و این قوم فاسق جدایی بینداز» [7] . بنابراین،
پیروی این امت از کسانی که به آنان ریاست کردند و آنان را به فرمان خود
درآوردند - و نیز سوابقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و منزلتهایی که
نزد او داشتند، و خویشان سببییی که بر دین محمد صلی الله علیه و آله و
قرآن اقرار داشتند ولی کبر و حسد، آنان را واداشت تا با امام و ولی امر خود
مخالفت کنند - [آری، پیروی امت از اینان] شگفتآورتر نیست از مردمی که از
زیور خود، گوساله ساختند و به پرستش آن همت گماشتند و به آن سجده کردند، و
پنداشتند که آن، پروردگار جهانیان است، و همه بر این عقیده، اتفاق کردند جز
هارون. و این چنین نیز با آقای ما - که جایگاه او نزد پیامبر صلی الله
علیه و آله همچون جایگاه هارون نزد موسی است - همراه با خاندانش گروهی
اندک ماند؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر. سپس زبیر نیز برگشت، و تنها آن
سه نفر با امام خود پایدار ماندند تا به دیدار حق شتافتند. معاویه! آیا
تعجب میکنی که خدا یک یک امامان را نام برده است؟ رسول خدا در غدیر خم و
جاهای دیرگ، بر [امامت] آنان تصریح و با آنان بر مردم احتجاج کرد، و فرمود
تا از ایشان پیروی کنند و خبر داد که اولین آنان، علی بن ابیطالب
علیهالسلام است که ولی هر مرد و زن مؤمن، پس از پیامبر، و جانشین و وصی
پیامبر صلی الله علیه و آله در [بین] مردم است. و این رسول خدا صلی
الله علیه و آله بود که روز [نبرد] موته، سپاهی را به فرماندهی جعفر فرستاد
و فرمود:اگر جعفر کشته شد، زید و اگر او نیز کشته شد، عبدالله بن رواحه
فرماندهی را به عهده گیرند و چنان شد که فرمود. پس آیا باور میکنی که برای
پس از خود، خلیفهای نگمارد و کار را به خودشان واگذارد؟ گویا رأی مردم از
رأی و اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله، به هدایت و رشدشان نزدیکتر
است؟! آری، پیامبر این مردم را در حیرت و بیخبری نگذاشت و آنان پس از بیان
و ارشاد پیامبر صلی الله علیه و آله، [رو برتافتند و] کردند آنچه کردند. و
اما آن چهار نفری که پشت به علی علیهالسلام کردند، و به رسول خدا صلی
الله علیه و آله دروغ بستند و پنداشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله
فرموده است:«خدا برای ما اهل بیت، میان نبوت و خلافت جمع نکرده است»، با
شهادت خود، و با سخن دروغ و مکرآمیز خود، مردم را به شبهه انداختند. معاویه
گفت:ای حسن! چه میگویی؟ فرمود:معاویه! آنچه را تو گفتی و ابنعباس گفت،
شنیدم. و تعجب از تو و کم حیایی و جسارت تو در پیشگاه خداست که گفتی:خدا
زورگوی شما را برد و حکومت را به جایگاه اصلی خود برگرداند؟! آیا تو ای
معاویه! جایگاه اصلی خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله هستی و ما نیستیم؟!
وای بر تو و بر آن سه نفر پیش از تو، که تو را در این مسند نشاندند، و این
روش [باطل] را به سود تو پدید آوردند! من سخنی میگویم که تو اهل آن نیستی،
بلکه میگویم تا این فرزندان پدرم - که در اطراف مناند - بشنوند. این
امت، در امور فراوانی اتفاقنظر دارند، و هیچگونه اختلاف و کشمکش و جدایی
میانشان نیست، چون:شهادت به این که هیچ معبود بحقی جز خدا نیست، و محمد
بنده و فرستادهی خداست، و نمازهای پنجگانه، و زکات واجب، و روزهی ماه
رمضان، و حج خانهی خدا، و چیزهای فراوان و بیشمار دیگری که از طاعات خدا
به حساب میآیند، و نیز همچون:حرمت زنا، و دزدی، و دروغ، و قطع رحم، و
خیانت. و چیزهای فراوان و بیشمار دیگری که از گناهان خدا به شمار میآیند.
ولی در طریق «ولایت» با هم اختلاف کردند، با هم جنگیدند و دسته دسته
شدند، آن چنان که یکی، دیگری را لعن میکند و برخی از برخی دیگر بیزاری
میجوید، و دستهای به پیکار دستهی دیگر میرود. آیا کدام یک شایستهتر و
سزاوارتر به ولایتاند؟! آیا دستهای نیست که از کتاب خدا و سنت پیامبر
پیروی کند؟ پس هر کس به همهی آنچه اهل قبله در آن اتفاق دارند، تمسک
جوید و دانش آنچه را اختلاف دارند، به خدا برگرداند، سلامت یابد و از آتش
برهد و به بهشت درآید. و هر کس را خدا توفیق داد و منت نهاد و دلش را به
نور معرفت والیان امر و امامانشان روشنایی بخشید، و دانست که جایگاه اصلی
دانش الهی کجاست، او نزد خدا سعادتمند، و ولی خدا خواهد بود، که رسول خدا
صلی الله علیه و آله فرمود:«خدا رحمت کند کسی را که حق را شناخت و [از آن]
سخن گفت و سود برد، یا ساکت ماند و سلامت یافت». ما - خاندان پیامبر
صلی الله علیه و آله - میگوییم:امامان امت از ما هستند، و خلافت جز در ما
شایسته نیست. و خدا در کتاب خود و سنت پیامبرش ما را اهل آن قرار داده است،
و [حقیقت] علم در ماست و ما اهل آنیم، و دانش، از همهی جهات [از اصول و
فروع] نزد ما جمع است؛ آن چنان که تا روز قیامت، هیچ چیزی - حتی تاوان
خراشی - پدید نیاید مگر آن که با املای رسول خدا صلی الله علیه و آله، و
دست خط علی علیهالسلام، نزد ما [و در جان ما] مکتوب است. و گروهی
پنداشتند که به امامت [و علم]، از ما شایستهترند؛ حتی تو، ای پسر هند! این
ادعا را داری، و [دلخوشی و] میگویی:عمر نزد پدرم فرستاد که میخواهم قرآن
را در مصحفی بنویسم، آنچه از قرآن نوشتهای نزد من بفرست، و پدرم نزد او
رفت و فرمود:[این نخواهد شد] مگر آن که گردنم را بزنی. گفت:چرا؟ فرمود:زیرا
[این، قرآن و تأویل و حقیقت قرآن است که] خدای سبحان فرمود:«[آن را جز
خدا] و ریشهداران در دانش، [کسی نمیداند]»، و از آن، مرا اراده فرموده
است، نه تو و یارانت را؛ و عمر غضب کرد و گفت:فرزند ابوطالب میپندارد که
کسی جز او دانش ندارد. [سپس به ظاهر قرآن بسنده کرد و ندا داد:] هر که نزد
او چیزی از قرآن است، بیاورد. و چون کسی میآمد و چیزی میخواند که نفر
دیگری نیز آن را داشت، مینوشت، وگرنه نمینوشت. سپس [گروهی] گفتند:بسیاری
از قرآن از دست رفت. سوگند به خدا! دروغ گفتند، بلکه قرآن نزد اهلش گردآوری
و محفوظ است. سپس عمر به قاضیان و والیان خود دستور داد:اجتهاد کنید و
به آنچه حق میبینید، داوری کنید. او و برخی از والیانش، پیوسته در اشتباه
بزرگی واقع میشدند و پدرم آنان را از آن اشتباه بیرون میآورد تا با آن،
برایشان احتجاج شود. و قاضیان نزد خلیفهی خود جمع میشدند، و در یک چیز،
گوناگون داوری میکردند، و عمر همه را روا میدانست؛ زیرا خدا به او حکمت و
کلام فیصلهدهنده نداده بود. و [با این وصف،] هر دستهای از مخالفان
اهل قبلهی ما میپندارند که جایگاه اصلی خلافت و علم، غیر از ماست. پس از
خدا کمک میجوییم بر کسی که به ما ستم کرد، و حق ما را انکار نمود، و بر ما
سلطه یافت، و برای مردم بر ما راهی را گشود که همچون تویی به آن بهانه
میجوید. و خدا ما را بس، و خوب وکیلی است. همانا مردم سه دستهاند: 1. مؤمنی که حق ما را میشناسد، و تسلیم و پیرو ماست و این، رستگار و دوستدار و ولی خداست. 2.
دشمن آشکار ما که از ما بیزاری میجوید، و ما را لعن میکند و خون ما را
مباح میشمرد و حق ما را انکار میکند، و [در پندارش] با بیزاری از ما خدا
را اطاعت میکند و این، کافر مشرک فاسق است، و از روی نادانی، کافر و شرک
ورزیده است؛ چنان که [گروهی] از روی نادانی، خدا را نیز ناسزا گویند. 3.
کسی که موارد اتفاق را میگیرد و دانش مشتبهات و ولایت ما را به خدا
برمیگرداند، از ما پیروی نمیکند و با ما دشمنی نمیورزد، و به حق ما
معرفت ندارد؛ ما امیدواریم که خدا او را بیامرزد و به بهشت درآورد که این،
مسلمان ناتوان است. چون معاویه، سخنان آن حضرت را شنید، دستور داد تا
به هر یک از آنان - جز حسن و حسین علیهماالسلام و ابنجعفر - صد هزار درهم،
و به هر یک از آنان یک میلیون درهم بدهند. [8] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) سبأ:13؛ (و قلیل من عبادی الشکور). (2) ص:24؛ (و قلیل ما هم). (3) ص:24؛ (فاقض ما أنت قاض). (4) اعراف:138؛ (اجعل لنا الها کما لهم آلهة قال انکم قوم تجهلون). (5) طه:88؛ (هذا الهکم و اله موسی). (6) طه:88؛ (ادخلوا الأرض المقدسة). (7) مائدة:25؛ (رب انی لا أملک الا نفسی و أخی فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین). (8) الاحتجاج 56:2.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 64