نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 59
احتجاج امام حسن با معاویه و یارانش
خوارزمی میگوید:یزید بن أبیحبیب، حارث بن یزید و ابنهبیره نقل کردهاند: عمرو
بن عاص، عتبة بن ابیسفیان، ولید بن عقبه و مغیرة بن شعبه نزد معاویه
رفته، گفتند:بفرست حسن را بیاورند تا به او ناسزا گوییم و تحقیرش نماییم. گفت:میترسم از پس او برنیایید، و بدانید چنانچه او را بخواهم، میگویم تا همچون شما سخن گوید. گفتند:باشد،
سوگند به خدا! امروز او را خوار میکنیم. پس معاویه، امام حسن علیهالسلام
را - که خبر نداشت - خواست، و گفت:من تو را نخواستم، بلکه اینها مرا
وادار کردند تا تو را بخواهم، و اینها میگویند:عثمان، مظلوم کشته شد و
پدر تو، او را کشت. اکنون بشنو و پاسخ ایشان را بده و هیبت من تو را نگیرد
که تا بیانی رسا، جوابشان گویی. امام حسن علیهالسلام فرمود:چرا به من خبر
ندادی تا [با خود] به شمار ایشان، از فرزندان عبدالمطلب بیاورم! و چنان
نیست که من از کسی بترسم، زیرا خدا با من است؛ هم امروز، و هم در گذشته، و
هم در آینده. اینک بگویید تا بشنوم. عمرو بن عاص گفت:خدا به شما،
فرزندان عبدالمطلب، حکومت نخواهد داد؛ زیرا خلفا را کشتید و خونهای حرام
را حلال شمردید... سپس عتبة بن ابیسفیان گفت:کشندگان عثمان، شما فرزندان
عبدالمطلب هستید. سوگند به خدا! این، حق ماست که خون عثمان را از شما
بگیریم... سپس مغیره سخن گفت.... امام حسن علیهالسلام فرمود:سپاس
خدایی را که اول شما را با اول ما، و آخر شما را با آخر ما هدایت فرمود!
گفتارم را بشنوید و توجهتان را به من بسپارید. از تو آغاز میکنم - ای
معاویه! - سوگند به خدا! اینان به من ناسزا نگفتند؛ این تویی - ای معاویه!-
که به من ناسزا گفتی؛ زیرا زشت کردار، بدخود، ظالم بر ما، و دشمن محمد صلی
الله علیه و آله و خاندانش بودی و هستی. سوگند به خدا! اگر من و ایشان، در
جمع مردم مدینه، در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم، توان این
سخنان را که گفتند نداشتند. آری، از تو آغاز میکنم - ای معاویه! - بشنو، و
جمعیت نیز باید بشنود. هان ای مردم! بشنوید، و حقی را که میدانید کتمان
نکنید، و چنانچه باطل گفتم، تصدیقم نکنید. شما را به خدا سوگند میدهم!
آیا میدانید کسی را که ناسزا میگویید، به هر دو قبله نماز گزارد، و تو
[در آن زمان] - ای معاویه! - کافر به هر دو قبله بودی، و آنها را گمراهی
میشمردی، و [بتهای] لات و عزی را میپرستیدی؟ و [شما را به خدا سوگند
میدهم! آیا میدانید که علی علیهالسلام] در هر دو بیعت فتح و رضوان، با
پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرد، و تو - ای معاویه! - به اولی کافر
بودی، و دومی را شکستی؟ شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که
در جنگ بدر، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شما را لعنت فرستاد؛ در حالی
که پرچم پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان بر دوش علی علیهالسلام بود؟ و
نیز در جنگ احزاب، شما را لعنت فرستاد و باز پرچم پیامبر صلی الله علیه و
آله و مؤمنان بر دوش علی علیهالسلام بود، و - ای معاویه! - پرچم مشرکان
بنیامیه، بر دوش تو بود؟ با این سوابق است که خدا حجت (و منطق) علی
علیهالسلام را پیروز، و ادعایش را حق، و آیینش را یاری، و سخنش را تصدیق
میکند، و با این پیشینههاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان
از او خشنودند. و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول
خدا صلی الله علیه و آله، خیبریان را محاصره کرد، و عمر بن خطاب را با پرچم
مهاجران، و سعد بن معاذ را با پرچم انصار [به نبرد آنان] فرستاد، و سعد را
زخمی آوردند، و عمر نیز برگشت در حالی که یاران خود را [از نبرد با ایشان]
میترساند و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«فردا پرچم را به کسی دهم
که خدا و رسول، او را دوست دارند، و او نیز خدا و رسول را دوست دارد، و
برنمیگردد تا خدا - به خواست خود - پیروزش کند». عمر، ابوبکر، مهاجران و
انصار که در آن جا بودند، بر آن طمع بستند. علی علیهالسلام در آن روز، به
چشمدرد سختی، مبتلا بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی
علیهالسلام را خواست و در دو چشم او آب دهان خود نهاد، (و شفا یافت) و
پرچم را به او داد و فرمود:«خدایا! از گرما و سرما نگهش دار»، و علی
علیهالسلام برنگشت تا خدا پیروزش کرد و خیبریان را تسلیم خدا و پیامبر صلی
الله علیه و آله نمود. و تو در آن روز - ای معاویه! - در مکه، مشرک و دشمن
خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بودی. و شما را به خدا سوگند
میدهم! آیا میدانید که علی علیهالسلام بود که خواستههای نفسانی را بر
خود حرام کرد، و خدا در این باره فرمود:«ای کسانی که ایمان آوردهاید!
چیزهای پاکیزهای را که خدا برای شما حلال کرده است، حرام مشمارید.» [1] . و
اما تو ای معاویه! من دربارهی تو جز آنچه واقعیت دارد و خودت و یاران
گرداگردت میدانند، نمیگویم:روزی تو شتر پدرت (ابوسفیان) را که بعد از
کوری، بر شتری سرخمو سوار بود از عقب، میراندی و برادرت [عتبه]- این که
نشسته است - از جلو، میکشاند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله (چون شما
را دید)، شتر، سوار شونده، آن که از جلو میکشاند و آن که از عقب میراند
را لعن فرمود؟ (آری) پدرت سوار بود، و برادرت از جلو میکشاند و تو از عقب
میراندی. و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که روزی پیامبر
خدا صلی الله علیه و آله سراغ معاویه، که از کاتبان رسول خدا صلی الله علیه
و آله بود، فرستاد تا (بیاید و) نامهای به بنیخلید بنویسد. گفتند:او غذا
میخورد. فرمود:«خدا شکمش را سیر نسازد!»، تو را به خدا سوگند! ای معاویه!
آیا این ماجرا را یاد میآوری؟ و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در هفت جا، ابوسفیان را لعنت کرد: 1. روزی که (پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه) به سوی مدینه حرکت کرد. 2. روز کاروان [قریش] که ابوسفیان آن را دور کرد تا از رسول خدا صلی الله علیه و آله نگهش دارد. 3.
در جنگ احد، ابوسفیان گفت:«والایی أی هبل! والایی أی هبل!» رسول خدا صلی
الله علیه و آله فرمود:«خدا، والاتر و شکوهمندتر است.» ابوسفیان گفت:بت عزی
از ماست و شما عزی ندارید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«خدا مولای
ما است و شما مولا ندارید.» پس خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان،
آن روز او را لعنت کردند. 4. در جنگ احزاب، که ابوسفیان همهی قریش را
(برای نبرد) آورد، و خدای سبحان، در سورهی احزاب، دو آیه نازل کرد که در
هر دو، ابوسفیان و یارانش را (الذین کفروا)؛ «کسانی که کافرند» نامیده است.
5. روز قربانی، که بازداشته شده بود از این که به مکانش [در منی]
برسد؛ آن زمان که تو و مشرکان قریش، رسول خدا صلی الله علیه و آله را از
(ورود به) مسجدالحرام (بازداشتید، و) برگرداندید، و او مناسک را انجام
نداده، و خانهی خدا را طواف نکرده، برگشت. 6. روزی که ابوسفیان، همهی
قریش را آورد و عیینة بن حصن، همهی غطفان را آورد، و رسول خدا صلی الله
علیه و آله، رهبران و پیروان آنان را لعن کرد. 7. روزی که در آن پیچ
گردنه، دوازده نفر - هفت نفر از بنیامیه و پنج نفر از دیگران - حمله کردند
تا پیامبر صلی الله علیه و آله را بکشند [و او ایشان را لعن کرد]. و
تو -ای معاویه! - سزاوار است که از نامهی خود به پدرت - چون خواست تسلیم
شود و تو کافر بودی - شرم کنی. تو به پدر خود (این اشعار را) نوشتی: ای صخر! با اختیار خود تسلیم مشو که پس از کشتگان بدر که تکه تکه شدند، ما را رسوا خواهی کرد. جدم، عمویم، دایی مادریام، وه چه مردمی! و نیز حنظله که بیخوابی شب را به ما هدیه کرد. [ای پدر!] دل به چیزی مبند که - همراه رقاصهها - در (میان مردم) مکه، حماقت را به گردن ما آویزد. پس برای ما مرگ آسانتر از این است که بامدادان، نوباوگان به ما بگویند:یاری کردن بت عزی به ما واگذار شد. ای معاویه! آیا هیچ یک از این سخنان را میتوانی انکار کنی؟ و
اما تو ای عمرو بن عاص! من تو را نمیشناسم جز از عمل نامشروعی که آن پنج
نفر قرشی دربارهی آن اختلاف داشتند، و هر یک میپنداشت که تو، فرزند اویی،
و قصاب قریش که پستترین، شرورترین و ملعونترینشان بود، بر [انتساب] تو
[به خود] غالب شد. سپس به سخن آمدی و گفتی:من (کینهتوز، و) دشمن محمدم. و
خدا در کتاب خود نازل فرمود:«حقا که دشمن تو، خود بینسل است.» [2] سپس در
70 بیت (از اشعار خود) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را، عیب و ناسزا
گفتی، و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«خدایا! من شعرگویی را نیک
ندانم؛ تو خود، در برابر هر بیتی، یک بار او را لعن فرما». سپس جزء آن کشتی
نشینان بودی که نزد نجاشی رفتند تا «جعفر» را تکذیب کنند، و خدا شما را
تکذیب کرد. پس تو در جاهلیت و اسلام، دشمن بنیهاشمی و من بر آن، تو را
ملامت و نکوهش نکنم. این تو بودی که چون به سوی نجاشی راه افتادی، (این
اشعار را) گفتی: با این که این گونه سفرها از من ناشناخته نیست، حتما میگویند:این مسافرت به کجاست؟ میگویم:رهایم کنید که من دربارهی جعفر، نزد نجاشی میروم. نزد نجاشی، چنان جعفر را داغ زنم که با آن، غرور پرفخر قریش را به پا دارم (و زنده کنم). و من تا آن جا که میتوانم از (آزار) بنیهاشم، در پنهان و آشکار، دست نخواهم کشید. و
اما تو ای عتبه! نه نیکو رأیی تا پاسخت دهم و نه خردمندی تا سرزنشت کنم و
نه به خیر تو امیدی هست و نه از شرت باکی. و تو و مادرت برابرید. اما این
که مرا از کشتن میترسانی، (اگر راست، گویی) پس چرا آن را که در بستر همسر
خود دیدی، نکشتی؟ و چنانچه میتوانستی، او را میکشتی و (از بیغیرتی تو،
همین بس که) آن زن نابکار را هنوز با خود داری. آری، بر ناسزاگوییات به
علی علیهالسلام، سرزنشت نکنم؛ زیرا این علی علیهالسلام بود که دایی تو را
که - مبارز میطلبید - کشت، و نیز در کشتن جد تو - با حمزه - شریک شد. و
اما تو ای ولید! سوگند به خدا! از این که علی علیهالسلام را ناسزا
میگویی، سرزنشت نمیکنم؛ زیرا این علی علیهالسلام بود که 80 بار برای
میگساریات تازیانه زد، و نیز حد زنا را بر تو جاری کرد، و پدرت را به
فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، گرفتار ساخت و کشت، و او میگفت:چرا
کشته میشوم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:به علت دشمنیات با خدا و
پیامبرش. گفت:برای فرزندانم چه کسی است؟ فرمود:آتش. پس تو [ای ولید] از
فرزندان آتشی. تو چگونه علی علیهالسلام را ناسزا میگویی، با این که
اطرافیانت میدانند که علی، مؤمن است، و تو کافر فاسق؟ و چگونه کسی را
ناسزا میگویی که خدا در 10 آیه، او را «مؤمن» نامیده، و در 10 آیه، از او
خشنود است، و (با این حال) تو را - در قرآن - «فاسق» نامیده است؛ تا آن جا
که شاعر مسلمانان (حسان) - طبق فرمودهی خدا - دربارهی تو (چنین) گفته
است: خدا در کتاب خود، دربارهی علی علیهالسلام و ولید، بیانی بر ما فرود آورد. [طبق آن آیه] ولید در جایگاه پدیدآورندهی فسق نشست و علی علیهالسلام در جایگاه ایمان. خدا عمرت دهد! چنان نیست که مؤمن، با فاسق خیانتکار برابر باشد. زود باشد که پس از چندی، علی علیهالسلام و ولید را، آشکارا به جایگاه حساب فراخوانند. پس علی علیهالسلام را در آن جا پاداش بهشت دهند، و ولید را کیفر خواری (و آتش). پس تو کافری ناصبی از دیار صفور هستی، و به یقین، تو بزرگتر از پدر خودی که تو را به او نسبت میدهند! و
اما تو ای مغیره! مثل تو همانند آن پشهای است که به نخل سرفراز گفت:خودت
را نگه دار که میخواهم از تو فرود آیم. نخل گفت:سوگند به خدا! من نفهمیدم،
کی بر من نشستی، تا اینک بخواهی فرود آیی؟! به من بگو که به علت کدام
صفت علی علیهالسلام او را ناسزا میگویی؛ آیا به علت دوریاش از رسول
خداست، یا به سبب بدآزمونیاش در اسلام، یا گرایشش به دنیا، یا ستمگریاش
در داوریهاست؟! اگر یکی از اینها را بهانه کنی، خدا و پیامبرش تکذیبت کنند. اما
این که میپنداری علی علیهالسلام عثمان را کشت، هیچ دلیلی نداری. و اما
دربارهی سخنانت در مورد خلافت، خدای متعال به پیامبر صلی الله علیه و آله
خود میفرماید:«و نمیدانم شاید او، فتنهای برای شما و تا چندی وسیلهی
برخورداری باشد» [3] و نیز میفرماید:«و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم،
خوشگذرانانش را وامیداریم تا در آن، به انحراف و فساد بپردازند.» [4] . سپس امام حسن علیهالسلام ردای خود را تکان داد و برخاست. معاویه
به یاران خود گفت:عذاب کار خود را بچشید. گفتند:سوگند به خدا! ما چون تو
نچشیم. معاویه گفت:من به شما نگفتم از پس او برنمیآیید؟ و نشنیدید، و چون
رسوایتان کرد، از پس او برنیامدید. سوگند به خدا! برنخاست تا این سرا را بر
من تاریک کرد و خواستم بر او حمله کنم. پس در شما خیری نباشد نه امروز، نه
دیروز، و نه در آینده. مروان بن حکم از این دیدار آگاه شد و نزد
معاویه آمد و دید عمرو بن عاص، ولید بن عتبه، عمرو بن عثمان، عتبه و مغیره
آن جا هستند. از صحت ماجرا پرسید، گفتند:درست است. گفت:چرا مرا نخواستید تا
او و خاندانش را چنان ناسزا گویم که بردگان و کنیزکان با آن، آواز خوانند؟
گفتند:اینک نیز دیر نشده است. معاویه باز امام حسن علیهالسلام را خواست، و
چون آن حضرت، میان معاویه و عمرو بن عاص بر تخت نشست، معاویه گفت:من تو را
نخواستم، مروان خواست. مروان گفت:حسن! آیا تو مردان قریش را ناسزا
گفتهای؟ سوگند به خدا! آن چنان تو و پدر و خاندانت را ناسزا گویم که
وسیلهی آوازخوانی بردگان و کنیزکان گردد. امام حسن علیهالسلام
فرمود:مروان! سپاس خدایی را که با این تهدید تو، جز بر طغیان و سرکشیات
نیفزاید، چنان که فرمود:«و ما آنان را بیم میدهیم، ولی جز بر طغیان بیشتر
آنها نمیافزاید». [5] مروان! آیا تو و فرزندانت، همان درخت لعنت شدهی
در قرآن نیستید؟ سه بار از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که تو را
لعنت میکرد. معاویه تکبیر گفت و به سجده افتاد. این، یک پیروزی برای حسن بن علی علیهالسلام بود. سپس برخاستند و پراکنده شدند. برخی از شاعران اهل بیت، (چه زیبا) در این باره سرودهاند: [ای خاندان پیامبر!] هر کار نیک و مایهی مباهاتی به شما بازگردد؛ چون گویند جد شما، رسول خداست. و
هر جوانمردی و بزرگمنشی، در شما جلوه کند؛ چون گویند مادر شما، فاطمهی
زهراست. پس دیگر برای ثناگویی شما سخنی نماند؛ هرگاه سخن کامل باشد، دیگر
چه بگوید؟ [6] . [58]-138- اربلی میگوید: و چون معاویه به مدینه
آمد، بر منبر رفت و سخنرانی کرد و به علی علیهالسلام ناسزا گفت. پس امام
حسن علیهالسلام برخاست، و حمد و ثنای خداوند به جا آورد و فرمود:حقا که
خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر آن که برای او، دشمنی از مجرمان قرار
داد. خدا فرمود:«و این گونه برای هر پیامبری، دشمنی از گناهکاران قرار
دادیم» [7] [ای معاویه!] من فرزند علی علیهالسلام هستم، و تو فرزند صخر.
مادر تو هند است، و مادر من فاطمه علیهاالسلام. مادربزرگ تو قتیله است و
مادربزرگ من خدیجه علیهاالسلام. پس خدا لعنت کند آن کس را که در دودمان،
پستتر؛ در یادها، گمنامتر؛ در کفر، بزرگتر؛ و در نفاق، سختتر است. و اهل مسجد، بلند گفتند:آمین، آمین. معاویه سخن خود را قطع کرد و به منزل رفت. [8] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) مائده:87؛ (یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکم). (2) کوثر:3؛ (ان شانئک هو الأبتر). (3) انبیاء:111؛ (و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین). (4) اسراء:16؛ (و اذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها). (5) اسراء:60؛ (و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا). (6) مقتل الحسین علیهالسلام 114:1. (7) فرقان:31؛ (و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین). (8) کشف الغمة 573:1.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 59