نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 242
پرسش
پرسش امام حسن علیهالسلام از امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارهی سلطنت حضرت سلیمان علیهالسلام سلمان
فارسی نقل میکند، پس از بیعت مردم با عمر، روزی در خانهی علی
علیهالسلام نشسته بودیم که حسن و حسین علیهماالسلام، محمد بن حنفیه، محمد
بن ابیبکر، عمار یاسر و مقداد نیز حضور داشتند. امام حسن علیهالسلام از
پدرش پرسید: قال له ابنه الحسن علیهالسلام یا امیرالمؤمنین ان سلیمان
سأل ربه ملکا لا ینبغی لأحد من بعده فاعطاه ذلک فهل ملکت مما ملک سلیمان بن
داود علیهالسلام؟!. فقال علیهالسلام: والذی فلق الحبة و برء النسمة ان
سلیمان بن داود سأل الله عزوجل الملک و اعطاه و ان اباک ملک ما لم یملکه
بعد جدک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم احد قبله و لا یملکه احد
بعده، فقال الحسن علیهالسلام، نرید ان ترینا مما فضلک تعالی به من
الکرامة، فقال علیهالسلام افعل انشاء الله و ساق الحدیث بما فضله الله
تعالی به و فی الحدیث فقال الحسن علیهالسلام یا امیرالمؤمنین ان سلیمان
بن داود کان مطاعا بخاتمه و امیرالمؤمنین بماذا یطاع؟ فقال علیهالسلام انا
عین الله فی ارضه انا لسان الله الناطق فی خلقه انا نور الله الذی لا
یطفاء انا باب الله الذی یؤتی منه و حجته علی عباده. ثم قال اتحبون ان
اریکم خاتم سلیمان بن داود؟ قال نعم فادخل یده الی جیبه فاخرج خاتما من ذهب
فصه من یاقوته حمراء علیه مکتوب محمد و علی فقال علیهالسلام تریدون ان
اریکم سلیمان بن داود؟ فقلنا نعم فقام و نحن معه فدخل بنا بستانا ما رأینا
احسن منه و فیه من جمیع الفواکه و الأعناب نو انهاره تجری و الأطیار
یتجاوبن علی الأشجار فحین رأته الأطیار جائته ترفرف حوله حتی توسطنا
البستان فاذا سریر علیه شاب ملقی علی ظهره واضع یده علی صدره فاخرج
امیرالمؤمنین علیهالسلام الخاتم من جیبه و جعله فی اصبع سلیمان
علیهالسلام فنهض قائما و قال السلام علیک یا امیرالمؤمنین و وصی رسول رب
العالمین أنت والله الصدیق الأکبر و الفاروق الأعظم قد افلح من تمسک بک و
قد خاب و خسر من تخلف عنک و انی سألت الله تعالی لکم اهل البیت فأعطیت ذلک
الملک قال سلمان فلما سمعت کلام سلیمان بن داود لم اتمالک نفسی حتی
وقعت علی اقدام امیرالمؤمنین علیهالسلام اقبلها و حمدت الله تعالی علی
جزیل عطائه بهدایته لنا الی ولایته اهل البیت علیهمالسلام الذین اذهب الله
عنهم الرجس اهل البیت و طهرهم تطهیرا و فعل أصحابی کما فعلت [1] . (فرزند
امام علی علیهالسلام حضرت امام حسن علیهالسلام خطاب به پدر فرمود: ای
امیرمؤمنان! سلیمان از خدای بزرگ حکومتی درخواست نمود که برای کسی پس از وی
روا نباشد و خداوند چنین حکومتی به او بخشید. آیا شما نیز از حکومت
سلیمان بن داود علیهالسلام چیزی دارا هستی؟ ایشان فرمودند: سوگند بدان که
دانه را شکافت و آفریدگان را آفرید، که سلیمان بن داود از خدای بزرگ حکومت
خواست و خدا به او بخشید، ولی پدرت حکومتی (قدرتی) دارد که پس از جدت رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم کسی دارای آن نبوده، نه پیش از پدرت و نه
بعد از پدرت. امام حسن علیهالسلام فرمود: میخواهم تا بخشی از آن
کرامتی که خدایت بدان فضیلتت داده به ما نشان دهی. فرمود: به خواست خدا
انجام خواهم داد. امام علی علیهالسلام سخن را بدان فضایلی که خداوند
به وی عطا کرده بود، کشید. که در ادامهی حدیث چنین آمده است: امام حسن
علیهالسلام پرسید: ای امیرمؤمنان، سلیمان بن داود، به قدرت انگشتری خویش
فرمان میراند، اما امیرمؤمنان با چه فرمان میراند؟ حضرت فرمود: من
چشم خدایم در زمین و من زبان گویای خداوندم در میان آفریدههای او من آن
نور خدایم که خاموش نشود. من همان دروازهی الهی هستم که از آن وارد شوند و
حجت اویم بر بندگانش. سپس فرمود: آیا دوست دارید انگشتر سلیمان بن
داود را نشانتان دهم؟ امام حسن علیهالسلام فرمود: بله. پس دست در بغل کرد و
سپس انگشتری درآورد که از طلا بود و نگین آن از یاقوت سرخ بود که بر روی
آن نوشته شده بود. محمد و علی. آنگاه فرمود: میخواهید سلیمان بن داود را
نشانتان دهم؟ گفتیم بله. پس برخاست و ما نیز به دنبال او روان شدیم. ما را
وارد باغی کرد که از آن بهتر ندیده بودیم.در آن از تمام میوهها و انگورها
بود و چشمههایش جاری بود و پرندگان بر درختان همآوا بودند. وقتی پرندگان
ایشان را دیدند، نزد ایشان آمده و در اطراف ایشان شروع به پرواز کردند تا
آن که به میانهی باغ رسیدیم. در آنجا تختی بود که روی آن جوانی به پشت
خوابیده و دست بر سینه نهاده بود. امیرمؤمنان انگشتری از جیب خود درآورد و
آن را در انگشت سلیمان علیهالسلام کرد. وی ناگهان از خواب جسته و به پا
ایستاد و گفت سلام بر تو ای امیرمؤمنان و وصی پیامبر خدای جهانیان. به خدا
سوگند که صدیق اکبر و فاروق اعظم تویی. هر کس بر دامن تو چنگ زد، نجات یافت
و آن که از تو جدا شد، زیان دید. من به وسیلهی شما اهل بیت و واسطه قرار
دادن شما، از خداوند این حکومت را خواستم و آن را از خداوند گرفتم. سلمان
گوید: وقتی سخن سلیمان بن داود را شنیدم، اختیار از کف داده و خویشتن داری
نتوانستم، چندان که روی پاهای امیرمؤمنان افتاده و آنها را بوسیدم. خدای
بزرگ را سپاس گفتم که این همه عطا و بخشش را به ما روا داشته و ما را به
سوی ولایت اهل بیت علیهمالسلام «که خداوند پلیدی را از آنها دور ساخته و
آنها را پاکیزه گردانیده است» رهنمون گردیده. یاران من هم همان کار را که
من انجام داده بودم، انجام دادند.)